💠همسر بزرگوار شهید حمید محمدرضایی:
اولین بار سال 91 به سوریه رفت، اصرار داشت حتی بچه ها نیز از موضوع باخبر نشوند.
بعد چند ماه بازگشت از سوریه گفت که باید به عراق برود، دیگر طاقت نیاوردم، گریه کردم گفتم حمید چرا فقط تو باید به این ماموریت ها بروی؟!
🌷 برای من سخت بود، اینکه از کودکی پدرم در جبهه حضور داشت و هیچ وقت نتوانسته بودم آن طور که دوست دارم او را ببینم. این آرزو به دلم ماند که یک دل سیر او را در آغوش بگیرم یا مسافرت درست و حسابی باهم برویم، در ارتباط با حمید هم همینطور بود. به او گفتم اینبار را نرو، قبول نکرد،
گفت تو نمی دانی در جنگ چه خبر است زنان را اسیر می گیرند دستشان برسد به بارگاه حضرت زینب (س) جسارت می کنند، طوری صحبت کرد که من راضی شدم.
هر روز تماس می گرفت، 2 روز بود که تماس نگرفت تا اینکه زنگ زد و گفت دلت را به این 45 روزی که من در سوریه هستم خوش نکن، منظورش این بود شاید این 45 روز بیشتر شود. نگو در محاصره بود که با من تماس گرفت و خواست قوت قلبی بدهد و همان روز به شهادت رسید
سروش
https://sapp.ir/yadeyaran313
ایتا
http://eitaa.com/yadeyaran313