#طنز_جبهه
🔻بخش سوم🔻
🔸کاری از دستمان بر نمی آید.
پشیمان بودیم از گناهی که حتی وقت نشد لحظهای از شیرینی گذرایش لذت ببریم.🥲
🔹یکی از کارکنان سوپرمارکت سمتمان می آید، تا اگر خریدی داریم راهنماییمان کند.🙁
🔸با کلی مِنّ ومن قوطی را نشانش میدهم و حالیاش میکنم این را خوردهایم و حالمان خراب است.😫
🔹دردمان را می فهمد؛ می گوید:
- خيي! هيدا ما الكحل. بـس كالري كثيييير....
(برادر این الکل نیست فقط کالریش خیلی زیاده)😌
🔸"ی" کثیر را اندازه حال خراب ما میکشد.🥴
دوباره روی قوطی را میخوانیم تازه میفهمیم انرژی زا خورده ایم نه الکل.😝
🔹بدنمان حق داشت
آن طور ندید بدید بازی در بیاورد.🥲
🔸این نوشابه ۱۰۰۰ لیری را پای دیوار هم می ریختیم، خوشحال می شد و به خودش تکانی می داد بدن ما که پنجاه روز است بهترین تغذیه اش إندومی بوده که جای خود.😅
🔹مستی از سرمان پریده و تا کار دست خودمان ندادهایم از سوپرمارکت بیرون میزنیم.🥹
🔸منصور و جعفر
از خنده نمیتوانند راه بیایند.😆
من هم؛
ماییم و خاطره ی مستی چند دقیقهای مان.😎
✅پایان
📚همسایههای خانم جان/ نوشته زینب عرفانیان/ روایت پرستار احسان جاویدی از تجربه اش در خاک سوریه
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️