|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
‌ من فقط یکم از خستگیِ اربعین رو میخوام ، یکم از چای عراقی توی راه کربلا رو میخوام ، یکم از اون اشکا
‌‌ اونجا که مداح میگه "خیال کن .. " تو خیالم گذرنامه‌مو می‌گیرم، پیامك «حلالم کنید.» می‌فرستم برای همه، کوله‌مو می‌بندم، با همه خداحافظی می‌کنم‌ و از زیر قرآن رد می‌شم، سوار اتوبوس می‌شم و میرم سمت مرز، تو خیالم گذرنامه‌مو می‌دم که مهر بخوره، میرم سمت نجفِ امیرالمومنین، نگاهم به ایوون طلای مولام علی‌ع می‌خوره، با خستگی می‌شینم توی خونه‌ی بابایی‌م و حسابی ضریحش رو نگاه می‌کنم، راهیِ مشایه می‌شم، عمودا رو می‌شمرم، غر می‌زنم به‌ خاطر گرما، تو خیالم می‌شنوم خوش‌آمد گفتنِ عراقی‌ هارو، میرم تو خونه های عراقی و گوشیم رو می‌زنم تو شارژ، تو خیالم پاهام سست میشه‌ و با چشم‌هایِ تار می‌خونم"شنیدی آخرش صدامو ؟ تو خیالم می‌رسم کربلا، تو خیالم میرم می‌شینم وسط بین‌الحرمین، تو خیالم مداح می‌خونه‌ و من زار می‌زنم برای دلتنگی‌، دلتنگی‌، دلتنگی‌ و دلتنگی . :)))))))))))))))) ⊱ 😄🩶˓ ⊰ ⊱ ⛅️˓ ⊰