هدایت شده از یادداشت های فرامرزی
بودن، به دردم خورد😍 در صف check in هستم تا بارها را بدهم. همیشه در صندلی پرواز. نوبتم رسید، خدا خدا کردم، نیافتم به یک ای که قیافه اش واقعا وحشتناک بود. واقعا دیدمش، ترسیدم. چند با بودند، گفتم خدا کند یکی از آنها نوبتم برسد، التماس کنم در صندلی خوب جا بدهد. تا را برسم. سبحان الله. از شر او دوجنسه راحت شدم، و دعا مستجاب شد،به یک خانم محجبه نوبتم رسید. همین که دید در پاسم، ام. گفت شما هستید؟ گفتم بله گفت چون ماه رمضان شیوخ میاد از ایران برای تبلیغ و من میروم سخنرانی شان. حدس زدم است درباره اختلاف ماه گفت، که چالش خانواده گی شان شده دیگه کردم کاملا شیعه است. تا اینکه گفت من امروز افطار کردم. که فهمیدم هم هست. چون اینجا سه روز عید شد. خلاصه صندلی را گفتم. کلی گشت... تا اینکه گفت: یک ماه همش تبلیغ کردی استراحت نکردی برام یک ردیف صندلی داد😳.. یعنی تو هواپیما صندلی ها را تخت کامل کردم و خوابیدم. داشتم می رفتم. گفت برایم در دعا کن. ما را به اشتراک بگذارید یادداشت های یک طلبه از سیدنی https://t.me/IRANfaramarz/ https://eitaa.com/yahyajahangiri/