قریب به اتفاق والدین امروزی، به جای این‌که به فرزندان‌شان خوشبخت بودن در جمع را بیاموزند، نابغه بودن در تنهایی را القا می‌کنند. متاسفانه چندی است که خانواده‌ها در این تب و تاب افتاده‌اند که باید کودک‌شان را در کلاس‌های آموزشی و یا موسسات معروف ثبت‌نام کنند تا نابغه شود. جالب آن‌که هیچ‌چیزی نمی‌تواند مانع این تب و تاب شود و والدین بعد از کلی رفت و آمد، نتیجه‌ای جز خشم و اضطراب و افسردگی برای کودک‌شان به ارمغان نمی‌آورند. بر فرض که کودک بتواند یک عدد چند رقمی را در یک عدد چند رقمی دیگر ضرب کند و جوابش را در یک صدم ثانیه بگوید، یا بتواند در آستانه نوجوانی لیسانس گرفته و حافظ کل دیوان حافظ، سعدی و مولانا باشد، آیا چنین کودکی می‌تواند درست زندگی کند و از زندگی لذت ببرد؟ آیا توانایی حل مسئله دارد و می‌تواند درست تصمیم بگیرد و در نهایت آیا می‌تواند دوست پیدا کند، بخندد و خوشبخت باشد؟! کودکان ما در اصل نیازی به نابغه شدن ندارند، اما نیاز دارند که چگونه زندگی کردن را بیاموزند، توانایی‌های‌شان را بشناسند و بتوانند آن‌ها را به کار گیرند؛ در واقع کودکانی که معصوم‌ترین موجودات کره زمین هستند و می‌توانند با تربیت درست، همان‌قدر معصوم باقی بمانند، حق‌شان نیست که بار آرزوهای از دست رفته ما را به دوش بکشند و کودکی‌شان فدای خواسته‌های ما شود. کودکان حق دارند که مطابق شخصیت و علایق خود پرورش داده شوند، شاد باشند و از زندگی لذت ببرند. تحت فشار قرار دادن بچه‌ها برای شرکت در کلاس‌های آموزشی مختلف به خاطر ترسی است که والدین از عقب ماندن فرزندشان نسبت به سایر بچه‌ها دارند. ولی متاسفانه کودکانی که وقت خود را به جای احساس و تخیل، فقط صرف آموزش‌های علمی می‌کنند، به موجودات خارق‌العاده‌ای تبدیل می‌شوند که سر بزرگ اما دستان کوچک دارند. والدین در تلاش پایان‌ناپذیر خود برای دانشمند ساختن از کودکان‌شان، کودکی آن‌ها را نابود می‌کنند. یک سال اول زندگی کودک تنها بر پایه حس و بین یک تا شش سال نیز بر پایه احساس و تخیل شکل می‌گرد؛ در واقع طی شش سال اول زندگی، پرورش تخیل، احساسات و هوش هیجانی از نیازهای اساسی کودک است و تنها و تنها از طریق بازی می‌توان زمینه را برای رشد سالم روان فراهم کرد.