به بهانه اربعین - به قلم برادر سهراب حسبن زاده
قسمت بیست و یکم
استراحت در مرز
نمی دانم ولی این را می دانم کربلاهای ایران این را نشان دادکه مردم ایران مصمم به دفاع از حق و عدالت تا پای جان از هستی خود گذشته و دههاهزار شهید و مجروح و آسیب دیده تقدیم نموده تا راه حسین علیه السلام زنده بماند و شعار آن احیا شود و پرچمش برافراشته بماند .
شعار امام حسین علیه السلام بر اساس نامه ای که به برادرش محمد حنفیه نگاشته بود دو موضوع جلوه داشت : اجرای سنت پیامبر که همان عدالت بود و دیگری احیاء امر به معروف و نهی از منکر یعنی نظارت همگانی که همه از هم مراقبت کنند چون به قول پیامبر ص مردم یک جامعه به مثابه نشستگان در یک کشتی هستند . نمی شود هر کدام از آنها در جایی که نشسته اند بگویند من می توانم آن را سوراخ نمایم زیرا سوراخ کردن آن غرق شدن کشتی را بدنبال دارد .
سرنوشت آدم ها به هم گره خورده و پیوستگی مداوم دارد . پس همه یکی هستند هر چند تکثر در جامعه است ولی یک سرنوشت در انتظار آنهاست پس همه باید یکی شوند و اگر همه یکی شوند چقدر زیبا خواهد بود دیگر من ، مال من ، خانواده ی من و سرزمین من معنی ندارد عرب ، عجم ، کرد ، لر ، ترک بلوچ و .... برای باز شناختن است نه برتری .
به مرز رسیدیم . تصمیم به ماندن برای نماز و نهار و استراحت گرفتیم نماز به جماعت در فضای مستقر اقامه گردید و بعد امام جماعت دقایقی به سخن پرداخت و توصیه هایی نمود . یکی از توصیه ها این بود که برخورد با عراقی ها با تکریم و احترام باشد . و دیگر درباره زیارت که توقف کوتاه تا همه بتوانند زیارت خود را با سلام دادن به پایان برسانند تا ازدحام جمعیت بتواند قابل تحمل باشد بعد از سخنرانی ما هم سعی کردیم مقداری استراحت کنیم . اما مهمانان ناخوانده در اطراف ما به پرواز در آمده و امان را از ما ربوده بودند . مگس ها با روش های مختلف به آزار و اذیت ما می پرداختند چون خیلی خسته بودیم در این حال و هوا چرتی زدیم . من زود بلند شدم به اطراف گشت و گذاری زدم دیدم مردم ناهار گرفته اند من هم دو سه پرس غذای ساده دریافت کردم و پیش دوستانم بردم و با هم تناول نمودیم .
در ابن گیر و دار دوستان هوس نوشابه نموده بودند و این یک قلم در آنجا پیدا نبود . هر جقدر می خواستی آب و شربت بود . همه مردم بدون ریا و خودخواهی در کنار هم به زیست ادامه می دادند . از اقشار مختلف در آنجا می توانستی مشاهده کنی
غنی ، فقیر و متوسط شهری و روستایی از اطراف و اکناف کشور آمده بودند . از همه آنها سوال می کردی چرا آمده ای و به کجا می خواهی بروی این سوال خیلی بچه گانه و احمقانه به نظر می رسید.
راه مشخص و مسیر هموار و هدف متعالی بود .
ادامه دارد