#قسمت_پانزدهم
💫عصر يکی از روزها بود. ابراهيم از سر کار به خانه می آمد.
💫وقتی وارد کوچه شد برای يک لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود.
💫پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
💫چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا می خواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست.
💫دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت.
💫ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن.
💫پسر ترسيده بود اما ابراهيم مثل هميشه لبخندی بر لب داشت.
💫قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده ات رو کامل می شناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخوای من با پدرت صحبت ميکنم که...
💫جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزی نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و..
💫ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدی، ببين، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. انشاءالله بتونی با اين دختر ازدواج کنی، ديگه چی ميخوای؟
💫جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلی عصبانی ميشه.
💫ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می شناسم، آدم منطقی و خوبیه.
💫جوان هم گفت: نميدونم چی بگم ، هر چی شـما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
💫شب بعد از نماز، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد.
💫اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسی شرايط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اين صورت اگر به حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوان ها را در اين زمينه کمک کنند.
💫حاجی حرف های ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هايش رفت تو هم!
💫ابراهيم پرسيد: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدی کرده؟
💫حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
💫فردای آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و..
💫يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتی از بازار برمی گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود.
💫لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستی شيطانی را به يک پيوند الهی تبديل کرده.
💫اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا می دانند.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی