🌸 نکته تفسیری صفحه ۱۱۲🌸 نخستین قتل در روی زمین: زندگی انسانها، صحنه‏ی آزمون های گوناگونی است که برخی از مردم از آنها سربلند، و بعضی سرافکنده خارج می شوند. آزمون های خدا از زمان پیدایش نخستین انسان شروع شده و تا کنون ادامه دارد. این آیات، به یکی از این آزمون ها اشاره دارد که در نخستین سال های زندگی بشـر در روی زمین، از دو نفر از انسان های نخستین گرفته شد، و نتیجه‏ ی آن، قبول یکی و سرافکندگی دیگری شد. بر اساس روایات، دو تن از پسران آدم، «قابیل» و «هابیل» نام داشتند. آن دو نفر در وضع ویژه ای مأمور شدند که یکی از چیزهای خوب و دوست داشتنی خود را به خدا تقدیم و قربانی کنند. هابیل که دامدار بود، یکی از بهترین گوسفندان خود را برای قربان آورد؛ ولی قابیل که کشاورز بود، بدترین قسمت زراعتش را برای قربان آماده کرد. آنان قربانی خود را به بالای کوهی بردند. قرار بود صاعقه ای از آسمان فرود آید و یکی از آن دو قربانی را که از سوی خدا پذیرفته شده بود، بسوزاند. این اتّفاق برای قربانی هابیل افتاد، و بدین ترتیب معلوم شد که او نزد خدا گرامی تر است. از آن هنگام، قابیل به برادرش حسد ورزید، کینه‏ ی او را به دل گرفت و او را تهدید کرد که «قطعاً تو را به قتل می رسانم». هابیل در پاسخ برادرش گفت: «قبول نشدن قربانی از تو، تقصیر من نبود؛ بلکه خودت مقصّر بودی؛ زیرا تو در تقدیم قربانی، تقوا و پرهیزکاری را رعایت نکردی؛ ولی من رعایت کردم، و خداوند تنها اعمال پرهیزکاران را می پذیرد. تو تصمیم به کشتن من داری؛ ولی من چنین تصمیمی ندارم؛ زیرا من از خدا می ترسم. تو با کشتن من، گناه مرا نیز به گردن می گیری؛ چون فرصت زندگی و توبه را از من گرفته ای. و با کوله بار گناهان من و خودت خواهی مرد و از اهل دوزخ خواهی شد.» دل قابیل اما که پر از خشم و نفرت از برادرش شده بود، با این سخنان نرم نشد؛ بلکه او منتظر فرصتی بود که برادرش را به قتل برساند. سرانجام روزی او را در خلوت دید و دور از چشم پدر به او حمله کرد و سر هابیل را میان دو سنگ قرار داد و او را کشت، و بدین ترتیب، مرتکب نخستین قتل روی زمین شد؛ امّا او نمی دانست با بدن بی جان برادرش چه کار کند و چگونه از رسوا شدن در امان بماند. در آن هنگام، به دستور خدا، دو کلاغ در پیش روی او به یکدیگر حمله ور شدند و یکی از آن ها دیگری را کشت. آنگاه کلاغ زنده، گودالی کند و کلاغ مرده را در آن دفن کرد. بدین ترتیب، قابیل که ساعت ها بدن برادرش را به دوش می کشید، فهمید با آن چه کند.