تو را ای زَهر بعد از ظُهر غم هر سال می‌خواندم به هر روز و شب و هر جا و در هر حال می‌خواندم پس از عمری غم هجران ز یاران سفر کرده پیاپی روضۀ غم از بدِ اقبال می‌خواندم هر آندم آب نوشیدم به یاد کربلا بودم دوباره خاطراتم را از آن احوال می‌خواندم به لبها شکوه از صیّادهای ظالم آوردم ز پرواز کبوترهای خونین بال می‌خواندم امام عصر خود در خون شناور دیدم و آنجا به گوش مردم از رسوایی دجّال می‌خواندم منم آن قاری ایثار دشت خون که قرآن را فتاده آیه آیه در کف گودال می‌خواندم که با بغضی فرو غلطیده تفسیر شهادت را به روی صفحه ای از پیکر پامال می‌خواندم مُرَکّب جنس خون بود و قلم از سُمّ مرکبها به روی صفحۀ تن، سورۀ زلزال می‌خواندم نزول تیر و خنجر بر تن قرآن ناطق شد که سوره سوره غربت را در آن انزال می‌خواندم پیِ قَدْ قٰامتِ یاران به قَدّ و قٰامتِ زینب نظر می کردم و حرفِ ألف را دال می‌خواندم خودم دیدم به صحرا غربت شام غریبان را میان دشت از بی تابی اطفال می‌خواندم در آن بازار پر آزار شام از درد تنهایی حدیث داغ خود را با دل منهال می‌خواندم تاجیک «ساده»