یادم هست بعد از گذشت یک سال از شهادت فرزندم محمد در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان و شب احیاء ما به مزار ـ مرقد یک امامزاده ـ در نزد یکی روستا رفته بودیم تا در آنجا مراسم شب قدر را برگزار کنیم هنوز ساعتی از افطار نگذشته بود که یکی از زنهای روستا به نام گلشاه که همسر یک رزمنده بود به شتاب به طرف من آمد و گفت که مادر شهید محمد غفوری کدام یک است؟ من جلو رفتم و گفتم: من هستم. آن زن در حالی که گریه می‌کرد گفت: شما می‌دانید که شوهر من ـ عظیم عمرانی ـ حدود چند روزی است که نه نامه‌ای داده و نه خبری از او به ما رسیده است به همین خاطر من اعصابم به هم ریخته بود و دخترم که کار بدی انجام داده بود را کتک مفصلی زدم و از فرط ناراحتی هر دو نزدیک غروب به خواب رفتیم که ناگاه متوجه شدم کسی به پنجره می‌کوبد. گفتم: تو کیستی؟ گفت: من محمد غفوری هستم. گفتم: مگر شما سال گذشته شهید نشده‌اید. ایشان جواب داد چرا من شهید شده‌ام اما ما شهیدان هیچ وقت نمی‌میریم. بعد گفت: تو ناراحت نباش شوهرت تا ده روز دیگر به روستا بر می‌گردد من خیلی خوشحال شدم ایشان ادامه دادند که برای این خبر خوشی که به شما داده‌ام همین الان بلند شو و به مزار برو و به مادرم بگو که امشب سالگرد شهادت من است چون من در بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال گذشته شهید شده‌ام، به او بگوئید به روستا بیاید و هدیه‌ی شهادت مرا بدهد.گفتم: هدیه شهادت چیست؟ گفت: روضه برایم بخواند و برای اهل بیت (ع) گریه و زاری کند در همان حال یکدفعه از خواب بیدار شدم و به محض بیدارشدن به اینجا آمدم تا خبر را به شما بدهم تا من هم در قبال خبر خوش پسرتان کاری کرده باشم. من به روستا برگشتم و به مداح روستا که در مسجد روضه می‌خواند سفارش کردم از پسرم محمد نیز یادی بکند و خواسته‌ی او را به اجابت رساندیم. و گفته‌ی ایشان مبنی بر اینکه تا ده روز دیگر شوهر آن زن می‌آید درست بود. شهید محمد غفوری‌احمدی‌ منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان