🌛داستان شب✨
پرواز عشق ... .
همسایه بودیم ولی... تا روزی که اومدن خونه مون خواستگاری... ندیده بودمش...! مادرم مخالف ازدواجم با یه نظامی بود... چون پدر بزرگمم نظامی بود و سختیای زیادی کشیده بود... دلش نمیخواست بچه هاشم سختی بکشن... عباس که اومد... ورق برگشت... پدر و مادرم... وقتی رفتار عباسو دیدن و... با خصوصیاتش آشنا شدن... همون جلسه موافقتشونو اعلام کردن... ازدواجمون سنتی بود... اما... عاشقونه زندگی کردیم... من و عباس زندگی خیلی خوبی با هم داشتیم... شب آخری... شامشو که خورد... زودتر از حد معمول رفت که بخوابه... ۴ صبح رفت واسه پریدن... قبلش مثه همیشه برگه پروازشو پر کرد... ولی این بار در صد برگشتش از ماموریتو... کمتر از ۵%اعلام کرد...
بدون اینکه بهمون بگه رفتنیه... . رفت و داغ نبودنشو به دلمون گذاشت... با خوندن نامه هاش... خاطراتش واسم زنده شد... نامه هایی که با... ...مهناز خانوم گلم... شروع میشد و با... ...دوستت دارم خیلی زیاد... تموم میشد... حرفایی که اون زمان خیلی مرسوم نبود... با شهادت عباس... پر و بالم شکست... . (همسر شهید،عباس دوران) . خیلی سخته واسه لیلا... که بعد عمری عاشقی... بعد عمری تحمل درد هجر و فراق... بهش بگن که مجنونت از سفر برگشته... سخته...خیییلی سخته... باور اینکه... جلو چشای همیشه منتظرت... یه مشت استخوون رو زمین پهن کنن و بگن... لیلا چشت روشن...اینم مجنون... لیلا سرت سلامت
نثار قهرمان شهید،عباس دوران صلوات...
شهید عباس دوران
👈 لینک عضویت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️
بــــامــــادرگــــروه نــــرم افــــزارتــــلــــگــــرامــــ:
https://t.me/joinchat/BKPsLkfAoJ1CgZULhplgLA
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️
بــامــــا در ڪــانــــال نــــرم افــــزار ایــــتــــا:
https://eitaa.com/yasmotahar
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️
بــامــــادر ڪــانــــال پــــیــــام رســــان ســــروشــــ:
https://sapp.ir/mazhab_va_eshg
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❤️