✍قصه های قرانی 📖ادامه داستان اخدود يكى از مسيحيان نجران وقتى جريان ذونواس و قتل عام مسيحى ها را ديد همان ساعت بر اسب راهوارى نشست و راه روم را در پيش گرفت . شب و روز راه پيمود. از دشتها و بيابانها گذشت . كوه ها و تپه ها را از زير پا گذرانيد، تا خود را به دربار قيصر، امپراطور روم رسانيد و حادثه دلخراش ‍ نجران را مو به مو براى قيصر نقل كرد و براى سركوبى از او استمداد نمود. چون قيصر نصرانى بود، از شنيدن حادثه نجران افسرده شد و به آن مرد گفت : كشور شما با ما خيلى فاصله دارد و لشگر كشى خالى از اشكال نيست ولى من نامه اى به نجاشى پادشاه حبشه مى نويسم و سركوبى ذونواس را به عهده او مى گذارم . زيرا نجاشى هم تابع كيش مسيح است و هم با يمن و مركز فرمانروائى ذونواس مجاور است و براى او جنگيدن با ذونواس آسان است . به اين ترتيب قيصر نامه اى به نجاشى نوشت و سركوبى ذونواس و همچنين يارى كردن دين مسيح را از او خواستار شد. آن مرد نامه قيصر را گرفت و به سوى حبشه عزيمت كرد. چون به دربار نجاشى رسيد، نامه را تقديم كرد و ضمنا از بى رحمى و وحشيگرى ذونواس ‍ و سپاهش شرحى به عرض رسانيد. نجاشى براى جنگ با يمن آماده شد و با سپاهش از حبشه خيمه بيرون زد، چون به حوالى يمن رسيد ذونواس با لشگر خود آنها را استقبال كرد و جنگ هاى خونينى ميان سپاه يمن و حبشه واقع شد ولى جنگ به نفع نجاشى خاتمه يافت و ذونواس و جمعى از يهوديان را از دم شمشير گذرانيد و يمن را ضميمه حبشه ساخت . با كشته شدن ذونواس بازار يهوديت كساد شد و ديگر باره آئين مسيح رواج يافت و دين رسمى اعلام گرديد. 🔰یاوران قرآن http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd