خاطره ۱ تازه اومده بودم شهر قم سال کنکورم بود بعد از کتابخونه ، از کنار مغازه های نقره و عقیق فروشی نزدیک حرم رد میشدم ، خیلی دلم میخواست یدونه عقیق داشته باشم که همیشه دستم باشه اما فقط از دور به ویترینا نگاه میکردم و نزدیک نمی‌رفتم به دوستم میگفتم می‌خوام برم نجف یدونه تسبیح و یه انگشتر بخرم همیشه دستم باشه ، اگر تا آخر عمرم هم امام علی (ع) منو نطلبه نه عقیق میخرم نه تسبیح! اربعین سال ۹۷ شد ، سالی که کنکور داشتم و هرجور شده خانواده رو راضی کردم بریم پیاده روی اربعین... رسیدیم به نجف رفتیم این انگشترو خریدیم و تو راهی که داشتم میرفتم حرم ازش این عکس رو انداختم... همه جا متبرکش کردم و بهش قول دادم هرسال اربعین ببرمش زیارت تا دلش برای وطنش تنگ نشه... حتی یک روز هم از دستم درش نیاوردم تا دلش نلرزه... اربعین سال ۹۸ من و عقیقم از همه عالم دلتنگ تر ... حالا دیگه هیچکدوم از اعضای خانوادم هم موقعیت پیاده روی اربعین رو نداشتن... اما برخلاف تصور همه تنهایی، تنهایی که نه! من و عقیقم رفتیم زیارت ! حالا اربعین سال ۹۹ شده.... حالا هیچکدوم از دلتنگای حرم نمی‌تونیم بریم زیارت ... امسال من موندم و بدقول شدنم پیشِ دلِ تنگِ عقیقِ تو دستم... ارسالی از اعضا : خانم محمدی