_نمیری پیاده روی؟ +نه کار دارم دیگه چیزی نپرسیدم کارم که تموم شد روی مبل نشستم و به ماهی های توی تنگ زل زدم محمد رفت و پیراهن و اتو رو از اتاق آورد. از جام بلند شدم و رفتم تا پیراهن و از دستش بگیرم‌ پیراهن و بهم نداد ودوشاخه اتورو به پریز برق وصل کرد و روی زمین نشست پیراهنش و روی یه بالشت انداخت و ایستاد که اتو داغ شه دیگه کلافه شده بودم. لباس هاش و خودش با دست میشست پیراهنش و خودش اتو میزد. کفش هاش و خودش واکس میزد * ادامـہ‌دارد... نویسنده✍ 🧡 💚