🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_بیست_نهم
#ازروزی_که_رفتی
رها: تا شما از خرید برگردید من عکسای
سید مهدی رو از روی دیوار جمع میکنم،
لباساشو جمع میکنم، ارمیا برگشته و تو
دوباره اشتباه روزعقدت روتکرارنمیکنی!
_دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ!
رها: خودم درست میکنم؛ کاری نکن که
حس بدی داشته باشه!
_منم حس بدی پیدا میکنم.
رها:خودتو جمع کنآیه،حواستکجاست؟
میفهمی چی میگی؟ میفهمی چیکار
میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان
داره؟
_دل منم شکسته!
رها: اما ارمیا دلتو نشکسته.
_بهخاطر اومدن اونه که شکسته!
رها: تو هیچوقت اینقدر بیمنطق نبودی،
چی شده؟ چه بلایی سر آیه اومده؟
خودت بهش جواب مثبت دادی!
_بهخاطر زینب بود.
رها: دلیلش مهم نیست، تو قبولش کردی
و باید وظایفتو انجام بدی! خیلی نمک
نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که
به من میگفت راه برگشت نیست و باید
با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا
رو بشناسم!
گفتی بهش فرصت بدم! من بهخاطر
حرفای تو الان اینجام و تویی که لالایی
گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره!
چهل روز ارمیا رو از زینب دور کردی
بهخاطر خودخواهیات، چهل روز آب
شدن دخترتو دیدی و هنوز هم با
خودخواهی دل ارمیا رو میشکنی!
حالا که اومده زندگی کن آیه... زندگی
کن!
_دو روز دیگه میره!
رها ابرو در هم کشیده گفت:
_کجا میره؟
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎
@yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻