👇ادامه حکایت قوم لوط از تفسیر قمی 👇 جبرئیل گفت: اگر می دانست که چه نیرویی دارد! لوط گفت: شما کیستید؟ جبرئیل گفت: من جبرئیلم! گفت: به چه کاری دستور دارید؟ گفت: به هلاک کردن اینان. پس از او درخواست کرد که همین الان کار را تمام کنید. گفت: «بدرستی که وعده‌گاه آنان صبح است؛ آیا مگر صبح نزدیک نیست؟ پس درب را شکستند و وارد خانه شدند؛ و جبرئیل با جناح خود بر صورتشان زد و آن [چشمشان] را محو کرد و این همان سخن خداوند عز و جل است که: «پس قصد میهمانان او کردند پس چشمانشان را محو کردیم پس بچشید عذاب من و هشدارها را» (قمر/۳۷). چون چنین دیدند فهمیدند که همانا عذاب به سراغشان آمده است. پس جبرئیل گفت: ای لوط! ؛ «به پاره‌ای از شب، با خانواده‌ات کوچ کن» و خودت و فرزندانت را از میان آنان بیرون ببر، «و از شما هیچکس روی برنگردانَد، جز زنت؛ بی‌شک به او می‌رسد آنچه بدانان رسید». در قوم لوط، فرد فهمیده‌ای بود و بدانان گفت: ای قوم! عذابی که لوط وعده می‌داد رسید؛ پس از او مراقبت کنید و نگذارید که از میان شما بیرون رود که مادامی که او بین شماست عذاب نخواهد آمد. پس دور خانه وی جمع، و به نگهبانی مشغول شدند.. جبرئیل گفت: لوط از میان اینان بیرون رو! گفت: چگونه بیرون روم در حالی که خانه در محاصره است. پس وی ستونی از نور برایش قرار داد و گفت این ستون را پیگیری کن «و از شما هیچکس روی برنگردانَد». پس از آن دیار بیرون رفتند و همسرش روی برگرداند و خداوند سنگی را فرستاد و او را به قتل رساند. پس چون سپیده دمید هریک از آن چهار فرشته در یک سمت از دیار آنان ایستادند و آن را از هفت سرزمین تا عمق زمین برکندند و سپس آن را در آسمان بالا بردند به گونه‌ای که آسمانیان فریاد آنان را می‌شنیدند و آن بر سرشان زیر و رو کردند و خداوند «بر آن بارانی از سنگ‌هایی از سجّیلِ [= سنگ‌گِلِ] نضج‌یافته و درهم‌تنیده بارید. [سنگ‌هایی] نشانه‌دار نزد پروردگارت؛ و آن از ظالمان اصلا دور نیست.» 📚تفسير القمي، ج1، ص332-336 @Yekaye