اون قدیما از گوشی و تبلت خبری نبود ما بچه هام توی مهمونیا تا آخرین ذره انرژی بازی میکردیم و یهو هر کدوم یه گوشه میافتادیم و خوابمون میبرد.
بیچاره بابا مامانا آخر شبا لش کشی داشتن!! یکیو بلند میکردن اون یکی دوباره میفتاد! از توی خونه تا جلوی در چندین بار میخوابیدیم! مهم نبود گوشه حیاط بود، توی باغچه بود یا کنار کوچه!! جمع کردن لنگه کفش و جوراب و بقیه وسایل هم داستان خودشو داشت. معمولا هم یکی دو تیکه از وسایل جا میموند.
گاهی بغل بابا و گاهی زیر چادرِ مامان، سر رو میذاشتیم رو شونه هاشون.... و چه خواب شیرینی بود همین خواب چند دقیقه ای و چه لذتی داشت وقتی در خانه جوراب از پایمان بیرون میکشیدند و سرمان را روی بالش جابجا میکردند.
🌸🌸🌸