مدت‌ها بود گمشده‌ای داشت و هر چه بیشتر می‌گشت ناامیدتر می‌شد؛ با هر چیزی خودش را سرگرم می‌کرد تا آرامش ازدست‌رفته زندگی را پیدا کند؛ اما همه‌چیز فقط درمان مقطعی بود؛ مدتی با سیگار، مدتی با دوستان و مهمانی‌های مختلف، مدتی با قرص‌های آرام‌بخش؛ اما هیچ‌کدام آرامش واقعی نبود. هرچند ماه یک‌بار به دیدن پدر و مادر پیرش می‌رفت و هر بار مادر می‌گفت: أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ (1)؛ او می‌خندید و می‌رفت! این بار اما فرق داشت؛ خوب که فکر کرد، مواقعی که روابطش باخدا بهتر بود، اخلاق وزندگی‌اش هم روال بهتری داشت؛ انگار فقط باخدا آرامش داشت. پی‌نوشت: 1) رعد، آیه 28 🌸یک مربی مرجعی برای مربیان ومبلغان👇 @yekmorabbi