#داستان_کوتاه
🍀صحبت کردن امام زمان در گهواره🍀
داستان 2
ابونصر خادم روایت میکند که بعد از دو یا سه روز از تولد حضرت صاحب الزّمان(عج) به اتاقی آمدم که گهواره حضرت در آن اتاق بود. چون سلام کردم، بعد از پاسخ سلام، فرمود: "علی بالصندل الاحمر"، (صندل سرخ برای من بیاور). هنگامی که صندل را آوردم به من فرمود: "اتعرفنی ؟" ، (آیا تو مرا میشناسی؟) گفتم: بلی ای آقا و برتر و ای پسر سید . پس فرمود: "لیس عن هذا سألتك"،(سؤال من اين نيست). پس گفتم: شما تفسیر کنید تا من بفهمم. فرمود: " أنا خاتم الأوصيا و يرفع البلاء عن اهلى و شيعتى"، (من خاتم اوصيا هستم كه ولايت و وصايت به من ختم ميشود و به خاطر من ، حقتعالى بلاها را از اهل من و شيعيان من برطرف ميكند).
📚: الهدایه الکبری/ ص ۳۵۸