💗 حاج احمد 💗
💕 😃 🌟 🚩 آن روز سرتا پای "حاج احمد" غرق گرد و غبار بود. به علت غبار شدید و آفتاب تند منطقۀ غرب کارون، یک عینک طلقی تیره به چشمش زده بود. سوار بر یک جیپ شهباز آمد تا به مواضع بچه های ما سری بزند از برادرمان «علیرضا ناهیدی» حالی بپرسد. در همین وقت، دیدیم یک گروه خبری [اعزامی از صدا و سیمای مرکز خراسان] به موضع ما آمده اند. انگار را نشان کرده بودند، چون دیدیم یک راست سراغ او رفتند. گفتند از آمده ایم و می خواهیم با شما مصاحبه کنیم.🎤 ✔ هرکاری کرد، دید نمی تواند از دست این گروه خبری فرار کند. به ناچار تسلیم شد. برای ما که می دانستیم اصلاً به دوربین و مصاحبه های تلویزیونی عادت ندارد، دیدن اینکه چطور این بچه های تلویزیون مشهد توانسته اند او را به دام بیاندازند، خیلی بامزه بود.😅 ✔ خیلی مختصر دربارۀ وضعیت عملیات جلوی دوربین توضیح داد. گزارشگر تلویزیون هم بی خبر از عوالم ، پشت سر هم از او سؤال می کرد. حتی در مورد وضعیت پادگان حمید، که اصلاً در حوزۀ مأموریت قرارگاه قدس بود و ربطی به حوزۀ عمل تیپ ما نداشت.😬 ✔ بدجوری معذّب شده بود. این «علی ناهیدی» هم که دیگر نگو و نپرس! داشت کیف می کرد که این برادرها چه راحت به کمین زده اند. خلاصه وقتی که دید آقای خبرنگار دست بردار نیست، طاقتش طاق شد. وسط مصاحبه که بچه ها به تأیید حرف های او یک صدا تکبیر گفتند، از جلوی دوربین رفت کنار و در حالیکه برادر ناهیدی و سایر بچه ها را به خبرنگار نشان می داد، گفت: «بروید با این بسیجی ها صحبت کنید. این ها بودند که کردند، ما کاره ای نیستیم.» بعد هم سریع سوار همان جیپ شهباز بدون کروک شد و رفت دنبال ادامه سرکشی به مواضع گردان ها.🖐 🌸 ❤ 📷 اطلاعات عکس: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۱ - در جریان - محل استقرار یگان 🚩 ✔ 🌺 📒 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحات ۲۴۷ و ۲۴۸ 📚 🔻 🔸️ @yousof_e_moghavemat