💗 حاج احمد 💗
روزهای اول آبان ۱۳۵۹ هنگامی که زردی و سردی پاییز، همه جا و حتی چهرهٔ مدافعان را تسخیر کرده بود، من با دوربینم شاهد بودیم که زمزمه‌های اشغال کامل شهر، در گلوی مدافعانِ تنها و خسته خرمشهر چه بغضی می‌نشاند صبح یکی از روزهای قبل از سقوط شهر، آن پنج نفر، از تنها پل باقی‌ماندهٔ میان آبادان و خرمشهر می‌گذشتند تا با چند هجوم کوچک، شاید بتوانند انبوهِ نظامیان عراقی را کمی عقب‌تر برانند، کاری که شاید عاقلانه به نظر نیاید آن ‌روز من با چشم‌های نمناکم، آن‌ها را بدرقه کردم و امروز خوشحالم که همهٔ ما از پَسِ زمان و از پشت مونیتورهای شیشه‌ای در پناه آرامش، با چشمان‌مان آن‌ها را بدرقه می‌کنیم و برای‌شان دوباره «فالله خیراٌ حافظاً» می‌خوانیم... [خرمشهر، اوایل آبان 1359] عکس و نوشته: بهرام محمدی فرد @yousof_e_moghavemat