زاینده رود ✅️
✅ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی😂 #قسمت_دوم البته این هم بگم که قبلش کلی آموزش دادند و لباسام رو عوض ک
✅ ایام تبلیغ کاملا قسمت سوم اون ساعت کلی خندیدیم و حرف زدیم. مزاحم کار دکترها و پرستارها نبودم. اونها هر وقت میخواستند میومدند و به هر مریضی که نیاز بود سر میزدند و سرم وصل میکردند و داروها رو توزیع میکردند و این چیزها. این هم بگم که خنده زیاد باعث افزایش سرفه عده ای از کورونایی ها شده بود. بهشون گفتم: مثل وقتی هست که یه بچه اومده وسط و داره خرابکاری میکنه و والدینش همه ش سرفه میکنند و چشم و ابرو میاند که مثلا بگند حواست جمع باشه و خرابکاری نکنا، الان همون حس رو دارم. هم صدای سرفه ها زیاده و هم بعضی ها موقع سرفه کردن، قیافه شون خیلی عوض میشه و انگار دارند از ته دلشون یه چیزی بارمون میکنند. با یه صلوات، ختم جلسه را اعلام کردیم. ته گلوم خشک شده بود. میخواستم آب بخورم اما مکافات داشتیم. نمیشد به راحتی بری سراغ آب سردکن و شیر رو باز کنی و بریزی توی یه لیوان یه بار مصرف و ماسک و دم و دستگاهت برداری و قورت و قورت بدی بالا! به دردسرش نمی ارزید. من هم که کلا اخلاق شیرازی بودنم وقتی گل میکنه، میشم مثل همون بنده خدایی که ازش آدرس پرسیدم. یه نگاه به کاغذ کرد و یه نگاه به منتهی الیه افق! بعدش چشم و چالش کرد تو هم و گفت: «عامو خیلی دوره! نمیشه نری؟» خلاصه از قید آب زدم. رفتم ایستگاه پرستاری. دیدم یکی از پرستارها بخاطر اینکه از شب قبلش نخوابیده بود و خیلی بهش فشار اومده بود و ناهار و شام هم خیلی منظم تقسیم نکرده بودند، فشارش افتاده بود. خیلی دلم سوخت. با اون حجم زیاد کار و استرس و بعضی بیماران کم حوصله و ... نمیدونم چرا اما یهو از دهنم در رفت و گفتم: ببخشید کاری از دستم برمیاد؟ یکی از دوستاش که نشسته بود بالا سرش گفت: الان نه اما اگه تا نیم ساعت دیگه حالش خوب نشه، زحمت اشهدش باشماست! گفتم: حالا بالا سرش اینجوری نگید. بنده خدا هول میکنه. راستی شما واسه تون اضافه کار چقدر رد میکنند که حاضرید به این مرحله برسید که دوستتون رسیده؟ ابرو در هم کشید و مثل اینکه حرف خیلی زشتی شنیده باشه گفت: شما فکر کردید ما واسه پول اینجاییم؟ یه نگاه دور و برم انداختم و مثلا خیلی سِرّی و سکرت پرسیدم: واسه پول نیست؟ با چشمای بِر و متعجب گفت: حاج آقا حالت خوبه؟ کدوم احمقی حاضر میشه برای پول بیاد توی این جهنم؟ گفتم: آهان ... گرفتم ... پس لابد مجبورتون کردند. آره؟ خدا بگم چیکارشون کنه! خیلی بی رحمند! از چشمانش خشم میبارید! گفت: مجبور؟ شما اصلا خبر داری که همه مون فرم رضایت نامه پر کردیم و حتی بعضی ها خانواده شون هم پر کردند؟ مجبور کدومه؟ چرا همیشه باید زور بالا سرمون باشه که کار کنیم؟ با لحنی موذیانه گفتم: والا چه بگم! مردم میگند! پرستاره که واقعا داشت میسوخت از حرفهام گفت: لابد میخوای بگی تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! آره؟ باز هم با لحن موذیانه تر فقط یه کلمه گفتم: حالا به هر حال! اگه بگم دوستش یه کم حالش سر جاش اومده بود و با اینکه رنگش مثل گچ سفید شده بود اما یه کم سرش چرخوند طرف من و با حالت ناجونی گفت: حاج آقا اگه خدایی نکرده خواهر و مادر خودت هم توی این بخش مریض بودند و افتاده بودن روی تخت، باز هم به ما میگفتی واسه پول اومدید و مجبورتون کردند که به این مریض ها برسید؟ با شیطنت گفتم: اون موقع فرق میکرد! با هم گفتند: عجب حاج آقای چیزی هستی شما! آخه چه فرقی میکرد؟ خواهر مادر مردم هم خواهر مادر شماند! فرق میکنه؟ این چه حرفیه؟ گفتم: حالا ... من بلدم از مادر خواهرم مراقبت کنم. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ ✅ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood1 سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا