#پارت_۲۲۸
#پرستار_محجوبم
از رستوران که بیرون میزنیم میگوید.
-ممکنه چند لحظه صبر کنید؟
و به سرعت سمت ماشینی می رود و بعد برداشتن باکسی متوسطی برمیگردد.
-بفرمایید..
متعجب به باکس مشکی رنگ نگاه میکنم.
--این چیه؟
-برای شماست..
-اما..
با لبخند باکس را باز میکند. با دیدن کلی گل رز سرخ و سفید دهانم بسته می شود. خیلی زیبا و جمع و جور بودند.
-دلم میخواست برای اولین خواستگاریم حتما گل داشته باشم. اما ترسیدم اگر از اول بدم معذب بشید..
-نیازی نبود..
-خواهش میکنم..
باکس را از دستش می گیرم و لبخند کمرنگی میزنم.
-متشکرم..با اجازتون!
و به سرعت سوار تاکسی می شوم. بدنم هیجان داشت ولی باز هم به هیجان و رگبار نگاه ماهد نمی رسید!
***
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃