#پارت_۲۳۹
#پرستار_محجوبم
ماشین را روشن کرده و حرکت میکند.
-میخوای حرف بزنی یا نه؟ دیشب کجا رفته بودی؟ کیه که هنوز نیومده گریتو در اورده؟
در دل پوزخندی میزنم. کاش میدانست خود بی انصافش دل بیچاره مرا خون کرده است!
سرد میگویم.
-اقای یکتا، دیر شده!
سرعت ماشین را زیاد میکند.
-لجباز تر از تو توی این دنیا ندیدم..صدسال سیاه نگو!
زودتر از ماهد وارد شرکت شده و خودم را به اتاقم می رسانم. مائده هنوز نیامده بود. چادرم را که از سرم در اورده رو به روی اینه قرار می گیرم. کمی کرم پودر به صورتم میزنم. اصلا فکرش را هم نمی کردم یک اشک چنین بلایی سر صورتم بیاورد. باید خیلی بیشتر روی احساساتم کار کنم و کنترلش را به دست بگیرم. البته اگر میشد!
***
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃