دیدن قاسم وقتی داره میاد هی داره گریه میکنه، برای چی؟ شاید داره یادش میاد من برم، کار حرم چی میشه؟ عموی من غریبه، اینقدر ذوق رفتن به میدان را داشت که در مقتل نوشتن: بند کفش پای چپش رو هم نبسته بود، وارد میدان شد، رجز میخوند: "اِن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسن سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن" من حسنزاده هستم... قصه مبارزه حضرت با اون نامرد ارزق شامی رو شنیدید چهار تا پسر داشت، قاسم چهار تا پسر اون رو هم به درک واصل کرد، خود ارزق رو که هزار نفر رو نوشتن حریف بود، اون رو هم به درک واصل کرد، دیدن اینجوری نمیشه، صدا زد؛ عمر بن سعد لعنت الله علیه: به طفل بودنش نگاه نکنید، چه کنیم؟ تیربارانش کنید، سنگبارانش کنید، سنگ بارانش کردن، خود آقا ابی عبدالله هم به پیشونیشون سنگ خورده، یه روز هم تو کوچههای مدینه تابوت باباشو سنگ باران کردن...
دور قاسم رو گرفتن، عمر بن سعد گفت من داغش رو به دل مادرش میذارم، اومد روبروش با شمشیر به فرق قاسم علیه السلام زد، آقازاده افتاد با صورت به زمین...
کجا رفتی؟ یه جا دیگه هم ابی عبدالله با صورت به زمین خورد...
یه جا دیگه هم امیرالمؤمنین تا فهمید زهرا جان داده با صورت به زمین افتاد...*
نفس میزد تو را میزد مغیره
و قنفذ را صدا میزد مغیره
از این اوضاع چادر خوب پیداست
که تو را بیهوا میزد مغیره
الهی بشکنه دست مغیره
میون کوچهها بی مادرم کرد
*قاسم افتاد، يكي اومده کاکلش رو گرفته سر از تنش جدا کنه، در مقتل در زیارت ناحیه نوشته: "السَّلَامُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَضْرُوبِ" تا عمو رو صدا زد: نوشتن عمو مثل باز شکاری خودشو بالا سر قاسم رسوند، تا اومد شمشیر و حواله کرد دست اون لعنتی رو کوتاه کرد، جنگی اونجا کنار قاسم رخ داد، شیخ جعفر شوشتری نوشتن: هر شهیدی میخواست جان بده یک بار ابی عبدالله رو صدا میکرد، ولی قاسم مکرر ابی عبدالله رو صدا میزد، هر سم اسبی که به بدن قاسم ميخورد، عمو رو صدا میزد، گاهی هم میگفت یا اُماه!...
گرد و غبار جنگ خوابید ابی عبدالله جمعیت را کنار زده بود تا به قاسم برسه امام زمان در ناحيه میفرمايد: "وَ هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُّرَاب" قاسم پا به زمین میکوبید، ابی عبدالله قاتلهای قاسم رو لعنت کرد، امام زمان روضه میخونه: "قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ" خیلی بر عموی تو سخته، "فَلَا يُجِيبَكَ أَوْ أَنْ يُجِيبَك" منو صدا بزنی نتونم برات کاری کنم، نوشتن اینجا آقا خیلی خجالت کشید، کاری هم کنم دیگه فايده اي نداره قاسم جان...
این عبارت جای دیگه اي هم استفاده شد یکی دیگه هم صدا زد: خیلی برا علی سخت بود سر و روی فاطمه را کبود ببینه... خیلی براش سخت بود پهلوی فاطمه رو شکسته ببینه...
ابي عبدالله قاسم رو بغلش کرد، اومد از زمین بلندش کنه، یادتونه قاسم رو، حالا ابی عبدالله میخواد ببره دید پاهای قاسم به زمین کشیده میشه، وقتی علی اکبر شهید شد همه نیومدن، ولی وقتی قاسم شهید شد همه ی خیام بیرون آمدند، آخه یتیم بود تا یتیم نوازی کنند، خود ابی عبدالله بین دو تا بدن نشست صدا میزد: قاسم پسرم! علی اکبرم!...
..............................................
🎙 آموزش تخصصی مداحی🎙
http://eitaa.com/zakerin1401
..............................................