خشک است کام تو ولی از قحط آب نیست هستی اسیر گرچه ! به دستت طناب نیست . از خون سر محاسنت آقا خضاب نیست بر پیکر شما اثر آفتاب نیست . با نیزه بند بند تنت که جدا نشد جسمت سه روز بین بیابان رها نشد . سنگین که شد سرت به روی نیزه ها نرفت آوای استغاثه ی تو هر کجا نرفت . دیگر سنان میان دهان شما نرفت ناموستان به کوفه و شام بلا نرفت . دندان به کاسه خورد ولی خیزران نخورد چوب و عصا به این بدن نیمه جان نخورد