حکایت مادر و پسر
و عنایت امام رضا
###############٬٬٬
گفت بامن قصه ای روزی رفیق
با غم و اندوه آن یار شفیق
گفت بر من شد گرفتاری پدید
ناگهانی و بزرگ و بس شدید
آبرویم در خطر افتاده بود
چاره ای در کار من هرگز نبود
پیش مادر آمدم با حال زار
تا دعا بر من کند چاره به کار
گفت با مولا رضا باشد دلت
رو خراسان تا کندحل مشکلت
گفتمش مادر بیا با هم رویم
پیش سلطان خراسان آن کریم
با هواپیما به مشهد آمدیم
در حرم پیش رضا زانو زدیم
شادشد مادرحرم را چون بدید
حضرت سلطان صدایش راشنید
گفتم آقا از همه بُبریده ام
مادرم را واسطه آورده ام
مادرم گفتا امام مهربان
جان زهرا مادرت فخر جهان
مشکل فرزند من را حل نما
تا شود از غصه و غمها رها
ماه بعد شد معجزه در کار من
مشکلم حل حق مددشدیارمن
چونکه پای مادرم آمد میان
شد فرج در کار من ناگه عیان
از دعای مادر و تکریم او
صد دوچندان شد برایم آبرو
(بیقرارا) قدر مادر را بدان
لحظه ای ازفکر او غافل نمان
بیقرار اصفهانی