• از اینجـــا شـــــــروع شـــــــد ↓ فراموش نمی کنم یڪبار زمستـون خیلے سردی بود و در حـال برگشت بــه سمــــت خـــــونه بــودیــــــــم. پیـرمــردی مشغول گــــدایی بود و از سرما مے‌لرزید. تـا دیدش فـــورا کــاپشـــن گـــرون قیمتشـو درآورد و بــــــه اون پیـــــــرمـــــــرد داد ! بعدم یه دسته اسڪناس بهش داد! پیرمرد که از خوشحالےنمیدونست چـــــــی بگه ، مرتب می‌گفـــــــت ؛ «جوون خدا عاقبتت رو بخیر کنه» نکته=در مورد این شهید بزرگوار حتما مطالعه کنید❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh