#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 4
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم ع به روایت شیخ مفید ره در ارشاد المفيد
- قال حميد بن مسلم: فبينا کذلک اذ خرج علينا غلام کأن وجهه شقة قمر، في يده سيف، و عليه قميص و ازار و نعلان، قد انقطع شسع احداهما، فقال لي عمر بن سعيد [33] بن نفيل الأزدي: و الله لأشدن عليه. فقلت: سبحان الله! و ما تريد بذلک؟ دعه يکفيکه هؤلاء القوم الذين ما يبقون علي أحد منهم. فقال: و الله لأشدن عليه. فشد عليه، فما ولي حتي ضرب رأسه بالسيف، ففلقه، و وقع الغلام لوجهه، فقال: يا عماه!
فجلي الحسين عليهالسلام کما يجلي الصقر، ثم شد شدة ليث أغضب، فضرب عمر بن سعيد [34] بن نفيل بالسيف، فاتقاها بالساعد، فقطعها [35] من لدن المرفق، فصاح صيحة سمعها أهل العسکر، ثم تنحي عنه الحسين عليهالسلام، و حملت خيل الکوفة لتستنقذه [36] ، فتوطأته بأرجلها حتي مات، و انجلت الغبرة، فرأيت الحسين عليهالسلام قائما علي رأس الغلام و هو يفحص برجليه [37] ، و الحسين عليهالسلام يقول: «بعدا لقوم قتلوک، و من خصمهم يوم القيامة فيک جدک». ثم قال عليهالسلام: «عز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک فلا ينفعک، صوت و الله کثر واتره، و قل ناصره». ثم حمله علي صدره، و کأني أنظر الي رجلي الغلام تخطان [38] الأرض، فجاء به حتي ألقاه مع ابنه علي بن الحسين عليهماالسلام و القتلي من أهل بيته، فسألت عنه؟ فقيل لي: هو القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب عليهمالسلام [39] .
المفيد، الارشاد، 112 - 111 / 3
حميد بن مسلم گويد: در اين گيرودار بوديم که ديدم پسرکي به سوي ما آمد که رويش همانند پارهي ماه بود و در دستش شمشيري بود و پيراهني به تن داشت و ازار و نعليني داشت که بند يکي از آن دو نعلين پاره شده بود. عمر بن سعد بن نفيل ازدي گفت: «به خدا من به اين پسر حمله خواهم کرد.»
گفتم: «سبحان الله! تو از اين کار چه بهره خواهي برد (و از جان اين پسر بچه چه ميخواهي)؟ او را به حال خود واگذار. اين مردم سنگدل که هيچ کس از اينان باقي نگذارند، کار او را نيز خواهند ساخت؟»
گفت: «به خدا من بر او حمله خواهم کرد.»
پس حمله کرده، رو برنگردانده بود که سر آن پسرک را چنان با شمشير بزد که آن را از هم شکافت و آن پسر به رو به زمين افتاده، فرياد زد، «اي عموجان!»
حسين عليهالسلام مانند باز شکاري لشکر را شکافت. سپس همانند شير خشمناک حمله افکند، شمشيري به عمر بن سعد بن نفيل بزد. عمر شانه را سپر آن شمشير کرد. شمشير دستش را از نزديک مرفق جدا ساخت. چنان فريادي زد که لشکريان شنيدند. آن گاه حسين عليهالسلام از او دور شد. سواران کوفه هجوم آوردند که او را از معرکه بيرون برند. پس بدن نحسش را اسبان لگدکوب کرده تا به دوزخ شتافت و ديده از اين جهان بست. گرد و خاک که برطرف شد، ديدم حسين عليهالسلام بالاي سر آن پسر بچه ايستاده [است] و او پاي بر زمين ميسائيد (و جان ميداد) و حسين عليهالسلام ميفرمود: «دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند و از دشمنان اينان در روز قيامت جدت (رسول خدا صلي الله عليه و آله) ميباشد.»
سپس فرمود: «به خدا بر عمويت دشوار است که تو او را به آواز بخواني و او پاسخت ندهد. يا پاسخت دهد، ولي به تو سودي ندهد. آوازي که به خدا ترساننده و ستمکارش بسيار و يار او اندک است.»
سپس حسين عليهالسلام او را بر سينهي خود گرفته، از خاک برداشت، و گويا من مينگرم به پاهاي آن پسر که به زمين کشيده ميشد. پس او را بياورد تا در کنار فرزندش علي بن الحسين عليهماالسلام و کشتههاي ديگر از خاندان خود بر زمين نهاد. من پرسيدم: «اين پسر که بود؟»
گفتند: «او قاسم بن حسن بن علي بن ابيطالب عليهالسلام بود.»
رسولي محلاتي، ترجمهي ارشاد، 112 - 111 / 2.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk