چون ياران حسين عليه‏السلام کشته شدند و جز خانواده‏اش کسي با او نماند که عبارت از اولاد علي و اولاد جعفر و عقيل و امام حسن باشند، گرد هم آمدند و يکديگر را وداع کردند. علي بن الحسين عليه‏السلام (ف) زيباتر و خوشخوتر همه‏ي مردم بود. از پدرش اجازه‏ي نبرد خواست. به او اجازه داد و نگاه نوميدي به او کرد و اشکش سرازير شد و گريست (مح) روايت شده [است] که ريش مبارک سوي آسمان بلند کرد و گفت: «خدايا! گواه اين مردم باش! جواني برابر آنها رفت که شبيه‏ترين مردم است به پيغمبر تو در خلقت و اخلاق و گفتار. ما هر وقت مشتاق ديدار پيغمبرت مي‏شديم، به روي او نگاه مي‏کرديم. بار خدايا! برکات زمين را از آنها دريغ دار و جدايي ميان آنها افکن و آنها را پاره پاره کن. روش آنها را ناستوده کن و واليان را هرگز از آنها راضي مدار؛ زيرا آنها ما را دعوت کردند تا ياري کنند. سپس بر ما جهيدند و با ما جنگيدند.» سپس به عمر بن سعد فرياد کرد: «چه بر تو است؟ خدا نسلت را قطع کند و کارت را نامبارک کند و کسي را بر تو مسلط کند که در بسترت سرت را ببرد؛ چنانچه رحم مرا قطع کردي و حرمت رسول خدا را درباره‏ي من مراعات نکردي.» سپس بانگ برداشت و اين آيه را تلاوت کرد (آل عمران آيه‏ي 33)؛ براستي که خدا آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را برگزيده بر جهانيان نژادي که از يکديگرند و خدا شنوا و دانا است.» علي بن الحسين بر لشکر حمله کرد و مي‏سرود: «منم علي بن حسين بن علي ما به خدا هستيم اولي به نبي‏ از شبث و شمر همان پست دني تا خم شود تيغ زنم چون زدني‏ همچو جواني هاشمي علوي از پدر امروز کنم دفع بدي‏ خود نسپاريم بر آن ابن‏دعي» بر لشکر چند بار حمله برد و جمع بسياري کشت (مح). به اندازه‏اي از آن لشکر کشت که به شيون آمدند. در روايتي با تشنگي يکصد و بيست مرد را کشت. در مناقب گويد: «هفتاد مبارز را کشت و نزد پدر برگشت و زخم بسياري بر تن داشت.» (مح ف) عرض کرد: «اي پدر! تشنگي مرا کشت و سنگيني آهن توانم برد. دسترسي به شربت آبي هست که تواني گيرم و بر دشمن بتازم؟» (ف) حسين گريست و فرمود: «وا غوثاه! پسر جان اندکي بجنگ و به همين زودي جدت محمد را ديدار کني و از جام لبالب او بنوشي و هرگز تشنه نشوي.» (مح) گفته‏اند که به او فرمود: «اي پسر جانم! زبانت را بيرون آور.» زبانش را گرفت و مکيد و انگشتر خود به دهانش نهاد و فرمود:«به ميدان برگرد که اميدوارم به شب نرسي تا جدت از جام لبالب خود شربتي به تو بنوشاند که بعد از آن هرگز تشنه نشوي.» رمز 61 - بعضي گفته‏اند: حسين عليه‏السلام زبان علي را در کام گرفت تا به او بنمايد که کام وي از کام او خشک‏تر است و با اين همدردي او را تسکين دهد؛ ولي ممکن است منظور حسين اين بوده است که در اين دم آخر او را به حقايق آگاه کند که درجات معنوي او ارتقا يابد. چنانچه در حديث آمده است: پيغمبر اکرم در آخرين دم زندگاني، علي عليه‏السلام را در زير بستر خود خواست و زبان در کام او نهاد و به او حقايق آموخت که هزار هزار باب علم بود. علي‏اکبر به ميدان برگشت و مي‏گفت: