چون بقرائت سوره انا انزلناه پرداختم آن جنين نيز در شكم مادر با من ميخواند بعد بمن سلام كرد. چون صداى او را شنيدم وحشت كردم! امام حسن عسكرى عليه السّلام صدا زد: عمه! از كار خداوند تعجب مكن! كه ذات حق ما را از كوچكى با حكمت گويا و در روى زمين حجت خود ميگرداند.
هنوز سخن امام تمام نشده بود كه نرجس از نظرم ناپديد گشت مثل اينكه ميان من و او پردهاى آويختند. از اين رو فريادكنان بسوى امام شتافتم. حضرت فرمود:
عمه! بر گرد كه او را در جاى خود خواهى ديد. چون مراجعت كردم چيزى نگذشت كه پرده برداشته شد و ديدم نورى از وى ميدرخشد كه ديدگانم را خيره ميكند.
سپس ديدم طفلى سجده ميكند، بعد روى زانو نشست و در حالى كه انگشتان بسوى آسمان داشت گفت:
اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّه وَ انَّ جَدّى رَسُولُ اللَّه و انّ ابى اميرُ الْمُؤْمِنينَ
آنگاه تمام امامان را نام برد تا بخودش رسيد و سپس گفت:
اللَّهُمَّ انْجِزْ لى وَعْدى وَ اتْمِمْ لى امْرى وَ ثَبّتْ وَطْأَتى وَ امْلَاء الارْضَ بى قِسْطاً وَ عَدْلًا
خداوندا! آنچه بمن وعده فرمودهاى مرحمت كن و سرنوشتم را بانجام رسان! قدمهايم را ثابت بدار و بوسيله من زمين را پر از عدل و داد كن!!.
در اين وقت امام حسن عسكرى عليه السّلام با صداى بلند فرمود: عمه! او را بگير و نزد من بياور. چون او را در بغل گرفته نزد پدر بزرگوارش بردم، بپدر سلام كرد.
حضرت هم او را در برگرفت ناگهان ديدم مرغانى چند دور سر او در پروازند. امام
عليه السّلام يكى از آن مرغان را صدا زد و فرمود: اين طفل را ببر نگهدارى كن و در هر چهل روز بما برگردان! مرغ او را برداشت و پرواز نمود و ساير مرغان نيز بدنبال او به پرواز در آمدند، و ميشنيدم كه امام حسن عسكرى عليه السّلام ميفرمود: تو را بخدائى ميسپارم كه مادر موسى فرزند خود را باو سپرد. نرجس خاتون بگريست، امام فرمود: آرام باش كه جز از پستان تو شير نمىمكد. عنقريب او را نزد تو مىآورند همان طور كه موسى را بمادرش برگردانيدند. خدا در قرآن ميفرمايد: فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ «1» يعنى: او را بسوى مادرش بازگردانديم تا ديدهاش روشن شود و محزون نگردد.
حكيمه ميگويد: از امام پرسيدم آن مرغ چه بود؟ فرمود: روح القدس بود كه مراقب ائمه است و بامر خداوند آنها را در كارها موفق و محفوظ ميدارد و با علم و معرفت پرورش ميدهد. بعد از چهل روز بچه را نزد برادرزادهام برگردانيدند، حضرت مرا خواست، چون بخدمتش رسيدم ديدم بچه جلو پدر راه ميرود.
عرضكردم: آقا! اين طفل كه دو ساله است! امام تبسمى نمود و فرمود:
فرزندان انبياء و اولياء كه داراى منصب امامت و خلافت هستند نشو و نماى آنان با ديگران فرق دارد. كودكان يك ماهه ما مانند بچه يك ساله ديگران ميباشند.
كودكان ما، در شكم مادر حرف ميزنند و قرآن ميخوانند و خدا را پرستش ميكنند و در ايام شيرخوارگى، فرشتگان به پرستارى آنها مشغول و هر صبح و شام براى اطاعت فرمان آنان فرود مىآيند.
من هر چهل روز آن طفل نازنين را ميديدم، تا آنكه چند روز پيش از وفات پدرش او را بصورت مردى ديدم و نشناختم. لذا از امام پرسيدم: اين كيست كه ميفرمائى پيش روى او بنشينم؟ فرمود: او پسر نرجس است كه بعد از من جانشين من خواهد بود من بيش از چند روز ديگر ميان شما نيستم، بعد از وى فرمانبردارى كنيد! امام چند روز بعد رحلت فرمود و چنان كه مىبينى مردم در باره او چند دسته شدهاند ولى بخدا قسم كه من هر صبح و شام او را مىبينم و از آنچه شما از من ميپرسيد قبلا بمن خبر ميدهد. من هم باطلاع شما رساندم. بخدا قسم هر وقت ميخواهم از وى سؤالى كنم در جواب دادن بر من پيشى ميگيرد. حتى شب گذشته بمن اطلاع داد كه تو نزد من مىآئى و در باره او سؤال مىكنى و اجازه داد كه حقيقت مطلب را بتو بگويم.
https://eitaa.com/zameneashk