🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت هجدهم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_يك_شب_دربار 🔰خاطرات_پروين_غفارى 🔱از شدت هول و هراس چشمانم را بسته بودم .وقتی که چشم باز کردم، دیدم اسب میان خیابان به تاخت میرود❗️ ⚜به دلیل سرعت زیاد اسب به روی زمین غلتیدم و در همان وضع بحرانی مردی قوی هیکل و چهارشانه را دیدم که به طرف اسب خیز برداشت و در اولین حرکت ، دهنی اسب را گرفت. به همراه اسب به طرف من آمد از شدت درد نمی توانستم از جایم حرکت کنم. 🔱 در همین وقت امیرصادقی رسید و افسار اسب را از دست آن مرد گرفت و به من کمک کرد که از جایم برخیزم. ⚜شلوار سوارکاری ام پاره شده و دست راستم درد و جراحتى سطحی برداشته بود. در طول راه که می‌آمدیم امیر صادقی گفت: _ مردی که اسب را مهار کرد از کشتی گیران معروف است و علی غفاری نام دارد بایستی مراتب را به به عرض ملوکانه برساند تا مشمول الطاف ذات قدس ملوكانه شهریاری شود..🤔😉 ادامه دارد ✍ 📔برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه 🌟💐🌟💐🌟💐🌟 @zandahlm1357