شرح و تفسير راه پايدارى علم و يقين امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه‌اش، به عالمان بى‌عمل اشاره كرده نخست مى‌فرمايد:«علم خويشتن را جهل قرار ندهيد»؛ (لَا تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ‌ جَهْلاً) . اشاره به اين‌كه هرچيزى آثارى دارد كه از آثار آن مى‌توان آن را شناخت، هنگامى كه اثر و خاصيت خود را از دست بدهد به منزلۀ معدوم است؛ هرچند ظاهراً وجود داشته باشد. قرآن مجيد دربارۀ انسان‌هايى كه چشم و گوش دارند؛ اما آثارى كه از چشم و گوش انتظار مى‌رود يعنى شنيدن و عمل كردن و ديدن و عبرت گرفتن، در كار آن‌ها نيست، تعبير به ناشنوا و نابينا كرده و حتى آن‌ها را مردگان بى‌جانى شمرده است، مى‌فرمايد: «إِنَّكَ‌ لا تُسْمِعُ‌ الْمَوْتى‌ وَ لا تُسْمِعُ‌ الصُّمَّ‌ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ‌ وَ ما أَنْتَ‌ بِهادِي الْعُمْيِ‌ عَنْ‌ ضَلالَتِهِمْ‌ إِنْ‌ تُسْمِعُ‌ إِلاّ مَنْ‌ يُؤْمِنُ‌ بِآياتِنا فَهُمْ‌ مُسْلِمُونَ‌» ؛تو نمى‌توانى سخن خود را به گوش مردگان برسانى و نمى‌توانى صداى خود را به گوش كران برسانى در آن هنگام كه پشت مى‌كنند و از سخنان تو مى‌گريزند* و نيز نمى‌توانى كوران را از گمراهى‌شان برهانى؛ تو فقط‍‌ مى‌توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آمادۀ پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند!». ١امير مؤمنان على عليه السلام نيز ثروت‌اندوزان بخيل و خودخواه را مردگان برخوردار از حيات ظاهرى مى‌شمرد و مى‌فرمايد: «هَلَكَ‌ خُزَّانُ‌ الْأَمْوَالِ‌ وَ هُمْ‌ أَحْيَاءٌ» . ١ به عكس، دانشمندانى را كه از دنيا رفته‌اند و آثارشان در افكار و دل‌ها باقى است زندگان جاويد مى‌داند و مى‌فرمايد: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ‌ مَا بَقِيَ‌ الدَّهْرُ أَعْيَانُهُمْ‌ مَفْقُودَةٌ‌ وَ أَمْثَالُهُمْ‌ فِي الْقُلُوبِ‌ مَوْجُودَةٌ‌» . ٢ همان‌گونه كه قرآن مجيد نيز شهيدان را زندگان جاويد دانسته است. بنابراين اين يك فرهنگ قرآنى و اسلامى است كه هر موضوع بى‌خاصيتى در حكم معدوم است و به همين دليل عالمانى كه به علم خود عمل نمى‌كنند در كلام امام عليه السلام به منزلۀ جاهلان شمرده شده‌اند. به دنبال آن مى‌افزايد:«يقين خود را (نيز) شك قرار ندهيد»؛ (وَ يَقِينَكُمْ‌ شَكّاً) . روشن است كسى كه يقين دارد به اين‌كه فلان غذا مسموم است و از آن مى‌خورد به منزلۀ كسى است كه شك دارد و از يقين بى‌بهره است. همچنين آن‌هايى كه به قيامت يقين دارند و آمادۀ آن نمى‌شوند، آثار منفى گناه را مى‌دانند و مرتكب مى‌شوند، به آثار مثبت اطاعت پى برده‌اند و ترك مى‌كنند، همه به منزلۀ انسان‌هاى شكاكند. به همين دليل امام عليه السلام در حكمت ١٢٦ از چندين گروه تعجب مى‌كند، قدر مشترك همۀ آن‌ها اين است كه چيزى را مى‌دانند و يقين دارند ولى بر طبق آن گام برنمى‌دارند. آغاز آن حكمت چنين است «عَجِبْتُ‌ لِلْبَخيلٍ‌». سپس امام عليه السلام در پايان اين سخن مى‌فرمايد:«آن‌گاه كه عالم شديد عمل كنيد و زمانى كه يقين كرديد اقدام نماييد (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض ميان باطن و ظاهر شما برچيده شود»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ‌ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ‌ فَأَقْدِمُوا) . اين نتيجۀ قطعى بيانى است كه امام عليه السلام در آغاز فرمود؛ هرگاه بخواهيم علم ما جهل نشود بايد عمل كنيم و هرگاه اراده كنيم كه يقين ما تبديل به شك نشود بايد بر طبق آن رفتار نماييم. اين سخن را با حديث ديگرى در همين زمينه پايان مى‌دهيم.«ابن عساكر» در تاريخ دمشق در شرح حال اميرمؤمنان على عليه السلام مى‌گويد: عمر به امام عليه السلام عرض كرد: «عِظْنى يا أبَا الْحَسَنِ‌؛ اى ابوالحسن مرا موعظه كن». امام عليه السلام به او فرمود: «لا تَجْعَلْ‌ يَقينَكَ‌ شَكّاً وَ لا عِلْمَكَ‌ جَهْلاً وَ لا ظَنَّكَ‌ حَقّاً وَ اعْلَمْ‌ أنَّهُ‌ لَيْسَ‌ لَكَ‌ مِنَ‌ الدُّنْيا إلّا ما أعْطَيْتَ‌ فَأمْضَيْتَ‌ وَ قَسَمْتَ‌ فَسَوَّيْتَ‌ وَ لَبِسْتَ‌ فَأبْلَيْتَ‌، قالَ‌ صَدَقْتَ‌ يا أبَا الْحَسَنِ‌؛ يقين خود را شك قرار مده و علمت را جهل مكن و ظن خود را حق مپندار و بدان بهرۀ تو از دنيا همان است كه به تو عطا شده و استفاده كرده‌اى و قسمت تو شده و آن را تسويه كرده‌اى و پوشيده‌اى و كهنه و فرسوده ساخته‌اى». عمر گفت: راست گفتى اى ابوالحسن.