صداي زنگ ساعت در فضاي ملكوتي پيچيد در صفحه سفيد ساعت عقربهها عدد دو را مشخص ميساخت و چشمان اشكبار رضا، به خواب رفته بود. نور شديدي او را به خود آورد، آن چنان شديد بود كه شب ظلماني چشمانش را همچون روز، روشن نمود. رضا ناگهان به خود لرزيد و از جا بلند شد، بند چرمي را رها شده يافت. متوجه دستش شد. انگشتانش حركت ميكرد. فرياد (يا امام رضا) سر ميدهد. خيل مشتاقان، به طرف او ميآيند و براي تبرك و تيمن، لباسهاي او را پاره ميكنند و او خود را بر شانههاي زائران ميبيند و بر بلنداي صحت و سلامت. ديگر از آن همه رنج و ناراحتي خبري نبود و او عيدي خويش را در آن شب فرخنده از امام (ع) ميگيرد. آري دست و بازوي ناتواني كه ميبايست قطع شود اكنون با عنايت قبله هشتم توان گرفت و به موطنش بازگشت تا مانند گذشته زندگي به رويش لبخند بزند. ميرود تا در ره رضايت رضا (ع) اين امام رؤوف و در خدمت دوستداران و ارادتمندان حضرتش باشد. امام رضا علیه السلام https://eitaa.com/zandahlm1357