🍂 🔻 4⃣7⃣ سردار علی ناصری در بازجویی، تا اسم از حراست مرزی آوردم، گفتند: - پاسداری؟ حارس خمینی هستی؟ - نه، حراست مرزی، چیزی است مثل حراست حدود شما. - چی هست؟ - عده ای بومی هستند که در هور کار شناسایی و حراست از هور را برعهده دارند. بیشتر هم بی سواد هستند و کاری به عملیات و مسائل نظامی ندارند. من هم سرباز حراست مرزی هستم. - سربازی؟ - بله! - قیافه ات به سرباز نمی خورد. پیرتر از سربازی! - راست می گویید، من غیبت داشتم. چند سالی نرفتم سربازی. - چرا غیبت کردی؟ - برادر بزرگم سربازی بود و من سرپرست خانواده ام بودم. پدر هم ندارم. بعد به ما عفو دادند و آمدیم سربازی. محل گلوله دچار خونریزی شده بود؛ اما بازجوها همچنان سؤال و جواب می کردند. درد داشتم و خون زیادی هم از من رفته بود؛ اما رهایم نمی کردند. عصر سرانجام رضایت دادند دست از سرم بردارند. مرا در آمبولانس گذاشتند و به طرف شهر العماره حرکت دادند. از شیشه آمبولانس سعی می کردم اطراف جاده ای را که در حال عبور از آن بودیم، شناسایی کنم. مرا به مقر سپاه چهارم عراق بردند. این را از روی تابلویی که بر سردرش زده بودند، دانستم. محل این سپاه در سه راه میمونه بود. در چند باری که برای شناسایی برون مرزی آمده بودم، آنجا را هم شناسایی کرده بودم و می شناختم. خیلی هراس داشتم که لو بروم و ماهیت اصلی ام را بدانند. می دانستم که عراقیها عکسم را دارند و آن را تکثیر کرده و به پاسگاههای خود داده اند. عکس مرا از روی کارت شناسایی که در جیب مهدی میاحی بود، به دست آورده بودند. ماجرا هم از این قرار بود که چندی بعد از آنکه مهدی میاحی با دادن پول از استخبارات رها می شود، فنجان باز برایش دردسر درست می کند و به استخبارات عراق و سرویس جاسوسی آن می گوید که مهدی قبلا در خانه اش پاسدار ایرانی پنهان کرده بود. بلافاصله استخبارات به سراغ مهدی می رود و برای بار دوم او را بازداشت و زندانی می کند. در بار اول، کارت شناسایی جعلی مرا از جیبش کشف کرده و داخل پرونده گذاشته بودند. مهدی را با فنجان روبه رو می کنند. فنجان می گوید: - تو در خانه ات پاسدار خمینی پنهان کرده بودی. آن شب که به خانه ات آمدم، خودم دیدم. مهدی انکار می کند. عراقیها به فنجان می گویند: - اگر عکس او را ببینی، می شناسی؟ - بله. - بله.. عکس مرا از پرونده بیرون می آورند و به فنجان نشان می دهند. می گوید: . بله، همین است! خودشه! اما بلافاصله استخبارات و سرویسهای امنیتی و ضد جاسوسی عراق عکس مرا بزرگ کرده، میان نظامیها و مأموران اطلاعات خود پخش می کنند. مهدی را هم زیر شکنجه قرار می دهند. مهدی در فرصت مناسب از زندان فرار کرده و موضوع لو رفتن عکس مرا به ما خبر داده بود. پیگیر باشید @zandahlm1357👈