خديو روي زمين نيافت سوز من از چرب نرميت۱ تسكين فزايد آتش سوادي شمع را تدهين۲ نهان به پرده تمكين بود تو را شوخي به رنگ معني برجسته در كلام متين چو داغ لاله نشكفته‌ام زكثرت غم گره شد آه گلوسوز در دل خونين دلم زياد جمال تو زيب و زينت يافت قفس چنان كه زطاووس مي‌شود رنگين فرو رود به زمين سايه ات چو ريشه سرو قدم به راه گذاري اگر به اين تميكن زديدن توگل و غنچه رنگ و دل بازند به سير باغ خرامي اگر به اين آيين زذكر نام تو چندان به خويش باليدم كه خانه‌ام شده لبريز من بسان نگين سواره در نظر ما خوش آب و رنگ تري كه از تو رشك نگين خانه است خانه زين مرارت غمم از دل زدود شور لبت چو لوز۳ تلخ كه مي‌گردد از نمك شيرين چنان جدا زتو دل چون دماغ گشته ضعيف كه بر دماغ دلم بوي گل بود سنگين تو را سزاست چو سرمست ناز خواب شوي چو بوي غنچه ز گلبرگ بستر و بالين به اين اميد كه صيد دلي به چنگ آرد نشسته در پس مژگان نگاه او به كمين گلو زعار به آب حيات ترنكند كسي كه چاشنيي برده زان لب نوشين اگر به عمّان ته جرعه اي بيفشاني زموج بحر شود سربه سر لب شيرين چو آينه همه تن مي‌رود به روزن چشم مگر كه سير ببينم جمال آن بت چين رسد به سينة پر داغ عاشق از مرهم همان ستم كه به گلشن رسيد از گلچين شهيد لعل لب و نرگس سياه توام به گونه گونه محن كس چو من مباد قرين چو خاستي پي رفتن زجا كدام زمين كه از سرشك دو چشمم نگشته آب نشين به پيش هر كه رود روي تازه اي دارد كسي كه نيست چو آئينه برجبينش چين وصال دختر رز جستن است دور از عقل كه هست نقد خرد اين عجوزه را كابين تردّد۴ است مرا در حرام بودن او فتد دمي كه به مي‌عكس آن لب نمكين به كار طفل مزاجان۵ دهر حيرانم كه مي‌خورند زخامي هميشه خون چو جنين از آن به مردم دنياست زندگاني تلخ كه برده لذت عمر از ميان كناره نشين برون نيامده‌ام در سفر زفكر وطن هميشه‌ام چو نگين سواره خانه نشين مجو ز پاك گهر جز نكويي اخلاق نديده است كسي بر جبين آينه چين ثواب سجدة مقبول مي‌برد با خويش بمالد آن كه زشرم گنه به خاك جبين فلك به چشم قناعت گزيد گان گردي است كه خاسته است به گرديدن شهور و سنين۶ زلال پاكي گوهر دم از ظهور زند بس است صاف نجابت۷ مرا چو درّ ثمين۸ عروج مستي من نيست بي سبب كه فلك به جام همتم افشرده خوشة پروين۹ به جنبش سر احباب بشكفد طبعم بود بهار بهشت سخن گل تحسين بس است جوهر ذاتي لباس اهل كمال كه كرده لاله و گل را بر هنگي تزيين اسير محبس انديشه‌ام زفكر سخن چو طوطيم به قفس كرده لهجة شيرين همين نه من زسخن سنجيم غمين « جويا » نه بسته است كسي در زمانه طرفي از اين ولي زشاعري اين بهره‌ام بس است كه هست زبان مديح سگال۱۰ امام دنيي و دين شه قلمرو هستي علي بن موسي امام ثامن ضامن خديو روي زمين زشوق سجده درگاه او ملائك را چو برگ غنچه فتاده جبين به روي جبين زمانه بس كه زشمشير او هراسان است شهور برده سر از واهمه به جيب سنين يگانه گوهر بحرين دين و دنيا اوست نديده ديده خورشيد و مه خديو۱۱، چنين شها تويي كه سر انگشت تيغ اعجازت گشوده بند نقاب از جمال شرع مبين زبيم قهر تو از بس زمين به خود لرزد برون فتد زدل خاك گنج‌هاي دفن به زير سايه حفظ تو چون نياسايم كه خويش را به وديعت سپرده‌ام به امين زرحمت تو برويد زشاخ شعله، سمن زهيبت تو شود شير چرخ۱۲ گاو گلين دمي كه عزم تو ميدان رزم آرايد دهد به فتح و ظفر رايت يسار و يمين زشوق سجده شب و روز پرتو مه و مهر به درگه تو بمالند رو به روي زمين خوش آن زماني كه سناباد۱۳ مقصدم باشد كنم بسان مه مهر قطع ره به جبين به خاك مرقد پاكت سر نياز نهم كلاه شادي من بگذرد ز عرش برين زحضرت تو شها حل مشكلي خواهم كه نيست طاقت غم خوردنم زياده بر اين دگر به پيش كه نالم توضامني مپسند دل مرا زتقاضاي قرض خواه، غمين چنين ۱۴كه تو در عرض مطلبي جويا دگر دعا كن و بشنو زشش جهت آمين زدوستان تو روي زمين گلستان باد چنان كه مغمور از دشمن تو روي زمين نفس به سينة خصم تو آخرين دم باد نگه به چشم عدويت نگاه بازپسين ميرزا داراب بيك « جويا » ۱ - چرب نرمي: لطف و مهرباني كردن بسيار: اين تركيب بر خلاف چرب زباني و چربدستي استعمال زيادي ندارد. ۲ - تدهين: چرب كردن، روغن مالي . ۳ - لوز: بادام. ۴ - تردّد: شك و ترديد. ۵ - طفل مزاجان: كساني كه خصلت و خوي كودكان دارند. ۶ - شهور و سنين: ماهها و سالها (جمع: شهر و سنه). ۷ - صاف نجابت: اصالت بي غش و خالص. ۸ - ثمين: قيمتي، گرانبها. ۹ - خوشة پروين: مجموعة هفت ستاره به شكل خوشه در عربي: عقد ثريا.