چيزى نگذشت كه نفرين امام عليه السلام در حق او مستجاب شد و به اين بيمارى مبتلا گشت. ١
مرحوم خطيب در مصادر بعد از اشاره به كلام ابن ابى الحديد مىگويد: اين نقل موافق مشهور است و در بسيارى از كتب معتبره آمده است. سپس براى اطلاع بيشتر دربارۀ اين قضيه به جلد اوّل كتاب نفيس الغدير (نوشتۀ علامۀ امينى) ارجاع مىدهد. ٢روايت سومى نيز در اين زمينه هست كه رخداد پيشگفته را مربوط به داستان «طير مشوى»(مرغ بريان) مىداند. ماجرا از اين قرار است كه شخصى مرغ بريانى براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله هديه فرستاد. پيغمبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت: خداوندا! محبوبترينِ خَلقَت را بفرست تا با من از اين غذا بخورد. على عليه السلام آمد؛ ولى انس بن مالك، خادم مخصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه على عليه السلام اجازۀ ورود خواست گفت: پيغمبر صلى الله عليه و آله فعلاً گرفتار است. او دوست داشت مردى از قوم خودش بيايد و با پيغمبر صلى الله عليه و آله همغذا شود. پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر همان دعا را تكرار كرد. على عليه السلام آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت. در مرتبۀ سوم صداى امام عليه السلام بلند شد و فرمود: چه چيزى پيغمبر صلى الله عليه و آله را به خود مشغول ساخته كه مرا نمىپذيرد؟ صداى على عليه السلام به گوش رسول اللّه صلى الله عليه و آله رسيد. فرمود: اى انس! چه كسى بر در است؟ گفت: على بن ابىطالب. فرمود: اجازه بده وارد شود.
هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت فرمود: اى على! من سه بار از خداوند تقاضا كردم كه محبوب
ترينِ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از اين مرغ بريان تناول كند اگر در مرتبۀ سوم نيامده بودى نام تو را از خدا مىخواستم. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى انس! چرا چنين كردى؟ عرض كرد: دوست داشتم كه مردى از قوم من فرا رسد.(اين ماجرا گذشت) هنگامى كه يوم الدار (روز شوراى شش نفرى عمر براى تعيين خليفۀ بعد از او) فرا رسيد، على عليه السلام ويژگىهاى
خود را بيان كرد، انس مىگويد: على عليه السلام از من دربارۀ آن داستان گواهى خواست. من آن را كتمان كردم و گفتم آن جريان را فراموش كردهام.
على عليه السلام دست به سوى آسمان بلند كرده و عرض كرد: خداوندا! انس را به بيمارى آشكارى (بيمارى برص) مبتلا ساز كه نتواند آن را از مردم مخفى كند.
انس مدتى بعد به اين بيمارى مبتلا شد. در مجمع الحديث آمده است كه انس پيوسته عمامهاى بر سر مىگذاشت (بهگونهاى كه بخشى از صورت او را مىپوشاند). از او سؤال كردند، گفت: اين نتيجۀ همان نفرين على بن ابىطالب است. و بعد از ذكر داستان طير مشوى، عمامۀ خود را كنار زد و سفيدى برص را نشان داد. ١
سيد حميرى (متوفاى ١٧٣) اين جريان تاريخى را به شعر درآورده است:
أَما أُتِىَ فِي خَبَرِ الْأنْبَلِ في طائِرٍ أُهْدِيَ إلَى الْمُرْسَلِ
سَفينَةٌ مَكَنَ فِي رُشْدِهِ وَ أنَسٌ خانَ وَ لَمْ يَحْصِل
في رَدِّهِ سَيِّدُ كُلِّ الْوَرى مَوْلاهُمْ فِي الْمُحْكَمِ الْمُنْزَلِ
فَصَدَّهُ ذُو الْعَرْشِ عَنْ رُشْدِهِ ثُمَّ غَري بِالْبَرَصِ الْأنْكَلِ
٢
آيا در روايت باارزشى دربارۀ مرغ (بريانى) كه به پيغمبر مرسل به عنوان هديه فرستاده شد نيامده است؟
داستانى كه همچون يك كشتى نجات در مسير خود حركت مىكرد؛ ولى انس خيانت كرد؛ اما نتوانست او را از اينكه آقاى تمام جهانيان باشد بازگرداند.
مولايى كه در قرآن مجيد به مقام او اشاره شده است.
خداوند صاحب عرش، او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بيمارى برص زشتى مبتلا نمود.
جالب اينكه اين داستان را كه دو فضيلت مهم در آن دربارۀ على عليه السلام آمده است - همانگونه كه در بالا آمد - جمعى از اهل سنت در كتابهاى خود نقل نمودهاند و در بسيارى از مسانيد و صحاح آنها - به گفتۀ مرحوم خطيب در مصادر - آمده است و همان گونه كه گفتيم علامۀ امينى رحمه الله شرح مبسوط آن را در جلد اوّل كتاب الغدير آورده است.