‼روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی آوردند که لنگ بود.
فروشنده برای فروشش زر و زیوری زیاد درخواست میکرد.
‼ سلطان حکمت قیمت زیاد کبک لنگ رو جویا شد . فروشنده گفت: وقتی دام پهن میکنیم، برای کبک ها ،این کبک را نزدیک دام ها رها میکنیم. آوازی خوش سر میدهد و کبک های دیگر به سراغش میآیند و در این حین در دام گرفتار میشوند.
‼ هر بار که کبک را برای شکار ببریم، حتما تعدادی زیاد کبک گرفتار دام میشوند، سلطان امر به خریدن کرد و خواستار کبک شد.
‼ چون زر به فروشنده دادند و کبک به سلطان ،سلطان تیغی بر گردن کبک لنگ زد و سرش را جدا کرد .
‼ فروشنده که ناباوارنه سر قطع شده و تن بی جان کبک را میدید، گفت: این همه کبک ،این را چرا سر بریدید ؟؟؟
‼ سلطان گفت :
هرکس ملت و قوم خود را بفروشد، باید سرش جدا شود.
:
https://eitaa.com/zandahlm1357