.......: سر و گوشش زیاد میجنبید دختر خاله ی رجبعلی را میگویم عاشق سینه چاک پسر خاله اش شده بود عاشق پسر خاله جوان یک لا قبایی که کارگر ساده ی یک خیاطی بود و اندک در آمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبرویی نزد مردم آنگونه عاشقش بود که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود رجبعلی معتقد و اهل رعایت حلال و حرام هم چندان از این دختر خاله بدش نمی آمد