.......:
ديگر كسي چيزي نگفت. بعنوان مسوول تداركات لشكر مشغول كار شدم.
روز قبل از آغاز عمليات بدر بود. آقا مهدي از من خواست كه با ماشين برسانمش قرارگاه. توي راه كلي برايم صحبت كرد؛ اين عمليات، عمليات سختي است سعي كنين امكانات حيف و ميل نشه، وسايل تداركاتي را شبها بيارين توي خط، مواظب باشين
[ صفحه ۱۲۰]
دشمن از قضيه بو نبره و...
با همين صحبتها راه را پيموديم و رسيديم اهواز. بايد او را ميرساندم منزلشان و برمي گشتم ستاد لشكر توي اهواز. بعد از ناهار هم ميرفتم قرارگاه. وقتي رسيديم جلوي منزلشان، قبول نكرد كه من به ستاد بروم. گفت: نه برادر خيراللهي، اگه برين ستاد دير ميكنين و كارها عقب ميافته، ناهار ميريم منزل ما.
قبول نكردم گفتم: مزاحم خانواده نمي شم با اجازه شما ميرم ستاد و زود برمي گردم.
آقا مهدي قبول نكرد و در برابر اصرار او تسليم شدم. داخل خانه كه شديم، همسرش را صدا كرد؛ براي ناهار ميهمان داريم. ايشان هم سفره را پهن كرد و يك بشقاب با سه تا تخم مرغ آب پز
داخل سفره گذاشت.
آقا مهدي نگاهي به سفره كرد و نگاهي به من گفت برادر خيراللهي فكر ميكنم يكي از تخم مرغها اضافي است.
من هم تأييد كردم. يكي از تخم مرغها را به همسرش داد. بعد از ناهار كلي از زحمات همسرش تشكر كرد؛ حداقل بيست بار به خانمش گفت: «دستتون درد نكنه، از مهمانمون شرمنده نشديم... »
بعد ناهار از منزل بيرون آمديم و به طرف قرارگاه حركت كرديم...
چيزي به شروع عمليات بدر نمانده بود آقا مهدي، اكبر جوادي [۵۴].
[ صفحه ۱۲۱]
و بنده را پيش خود فراخواند و خطاب به ما دو تا گفت: اگه شما از آب گذشتين و شهيد شدين، من قبول نمي كنم! حق ندارين پا به اون طرف آب بذارين، مگه من اجازه بدم. كليه امكانات لشكر فقط از پد ۶ به منطقه عملياتي وارد ميشه و مسووليت اين كارها هم به عهده شما دوتاست...
عمليات شروع شده بود و امكانات از بونه اي كه زده بوديم به منطقه عملياتي گسيل ميشد. لحظات سخت عمليات بود و كارها كم كم دشوار ميشد. اكبر جوادي براي رفتن به خط مقدم بي تابي ميكرد. مدام با آقا مهدي تماس ميگرفت و اجازه ميخواست كه برود جلو، پس از اصرار مكرر جوادي، آقا مهدي اجازه داد از آب بگذرد و برود خط مقدم. تا جوادي با موتور راه افتاد، هواپيماهاي دشمن در آسمان هور ظاهر شدند و با بمبهايي كه ريختند منطقه را به كام آتش فرو بردند. بعد هم خبر رسيد جوادي بر اثر اصابت تركش بمب شهيد شده است. به دنبال
شهادت اكبر، خبر
آسماني شدن آقا مهدي در منطقه پيچيد. داغ سنگيني بود كه واقعا شرايط را برايمان سخت كرد. ديگر ما مانده بوديم و حسرت ديدار آقا مهدي...
عمليات بدر پايان گرفت. امكانات زيادي وارد منطقه كرده بوديم، نمي شد همانطور رها كرد و رفت. مسوول تداركات لشكر بودم و سفارشهاي آقا مهدي هنوز توي گوشم بود كه نگذاريد امكانات حيف و ميل شود... تا هفت ماه پس از اتمام عمليات توي منطقه ماندم و به مرخصي نيامدم تا تمامي امكانات را به ستاد لشكر برگردانم و...
https://eitaa.com/zandahlm1357