.......:
اهواز
طبق روایات، حضرت در اهواز بیمار شد. ابوهاشم جعفری با حضرت ملاقات کرد. فصل تابستان و هوا بسیار گرم بود. پزشکی آوردند، حضرت گیاهی را به عنوان دارو به طبیب معرفی کرد و خواص آن را بیان داشت، ولی طبیب اظهار داشت: این گیاه در چنین وقتی یافت نمی شود، حضرت فرمود: مقداری نیشکر بیاورید. طبیب گفت: این از اولی مشکل تر است زیرا حالا وقت نیشکر نیست. حضرت فرمود: نیشکر و آن داروی گیاهی هر دو در همین سرزمین وجود دارد، از آب شادروان بگذرید، کنار آسیاب، مردی سیاه چهره است، از او بپرسید. شخصی را فرستادند و به همان آدرس رفت و آن دو را تهیه کرد. وقتی رجاء بن ابی ضحاک (مأمور حرکت حضرت) جریان را شنید، به همراهانش گفت: اگر بیشتر اینجا اقامت کنیم، مردم فریفته او میشوند و از آن جا کوچ کردند. [۱]
به هنگام خروج حضرت از اهواز: کنار پل اربک جعفر بن محمد نوفلی به حضرت عرض کرد: فدایت شوم عده ای میپندارند پدرت زنده است. فرمود: دروغ میگویند، لعنت خدا بر ایشان؛ اگر پدرم زنده بود میراثش قسمت نمی شد و زنانش ازدواج نمی کردند. به خدا سوگند پدرم مرگ را چشید چنان که علی بن ابی طالب چشید. عرض کردم: تکلیف من (بعد از شما) چیست؟ فرمود: بر تو باد بعد از من به پیروی از فرزندم محمد.... و در ادامه فرمود: قبر من و هارون چنین است و دو انگشت خود را به هم چسباند. [۲]
----------
[۱]: مسند الامام الرضا (علیه السلام)، ج ۱، ص ۱۷۵.
[۲]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ۲/۴۶۳.
📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357