#داستان_هفته
آمیز قلمدون (خانم!)
کاه منیر داستانپور
به دهان سکینه خانم که یک بند می جنبد و می خواهد حال تمام ایل و تبارم را یکجا بپرسد، نگاه می کنم. انقدر خسته ام که نصف حرف هایش را نمی شنوم و فقط سرم را مثل بز اخفش برایش تکان می دهم. یکی در میان هم خیلی ممنون، زنده باشید و یا ان شاء اللهی نثارش می کنم که دستم را نخواند و متوجه نشود چیزی از حرف هایش سر در نیاورده ام. دست آخر انگار شستش خبردار می شود که دهانی برایم کج می کند و در جوابم یک خدا به دور می گوید.
ـ وااااا، دخترم دخترای قدیم! چه بی چشم و رو!
هاج و واج با دهان باز به رفتنش نگاه می کنم و به این می اندیشم که چه پرسیده و چه جوابی تحویلش دادم که این طور برخورد کرد و رفت. بعد سعی می کنم فیلم حرف هایش را به صورت حرکت آهسته در مغزم به عقب برگردانم تا شاید ماجرا دستگیرم شود...
دوباره پنجشنبه شد و ما با قسمتی تازه از مجموعه شیرین و جذاب آمیز قلمدون در خدمت شما هستیم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97