🔴 (داستان معجزه ی خدا)
از دو روز قبل ذهنم درگیر یک اتفاق شده. اتفاقی که باورهای ذهنی ام را تکان داد. دوست دارم با دیگران در میان بگذارم که در آن لحظات چه در ذهنم میگذشت...
روز دوشنبه یک بچه 6 ساله سالم و خوش اخلاق را برای خارج کردن جسم خارجی ( تخمه هندونه! بله درسته! یک عدد تخمه هندونه) در اتاق عمل کردیم. همه چیز به خوبی گذشت و جسم خارجی به راحتی بیرون آمد. در حالی که سرویس بیهوشی بیمار را تحویل گرفت و ما آماده خروج از اتاق بودیم و در حالی که میزان اشباع اکسیژن خون بیمار 98 درصد بود، ناگهان بچه دچار ایست قلبی شد!!!!!!
اول موضوع را ساده گرفتیم و شروع به احیا کردیم. تصور من این بود که در کمتر از یک دقیقه ریتم قلب به حالت عادی باز میگرده ولی برنگشت! احیا را ادامه دادیم ولی هیچ انقباضی در قلب اتفاق نمی افتاد. زمان به سرعت میگذشت و هرلحظه احساس خطر، بیشتر بر ما مستولی میشد. پس از پنج دقیقه فهمیدم که قضیه جدی است و احساس خطر جدی تر. احیای بیمار با تمام توان ادامه پیدا کرد... یک تیم بیست نفره به صورت گردشی و تقسیم کار شامل ده نفر پزشک فوق تخصص و متخصص و ده نفر پرستار و تکنیسین بیهوشی مشغول احیای بیمار شدند.
تجربه ام در موارد مشابه، تصویری سیاه را جلوی چشمانم می آورد. بعد از ده دقیقه نا امید شده بودم. بیمار آسیستول بود(یعنی بوق ممتد دستگاه) و هیچ گونه علائمی از فعالیت الکتریکی قلب وجود نداشت. روی یک صندلی نشستم و به جمعی که فعالیت میکرد نگاه کردم. ضعف و ناتوانی یک عده آدم حرفه ای، در تغییر دادن آنچه که خداوند نمیخواهد تغییر دهد، نمایشی بود که میدیدم. تمام اعتماد به نفسم تبدیل به درماندگی شده بود. گفتم خدایا چرا؟؟
به کدامیک از ما میخواهی گوشزد کنی که ضعیفیم؟ که مغروریم؟ چه کسی قرار است با آسیب دیدن این کودک بیگناه درسی بگیرد؟ چرا ما؟ گروه ریه که از دل و جان و بدون هیچگونه چشمداشت مادی برای بچه های مردم زحمت میکشد!!! ما که قصدمان کمک به این بچه بوده! چرا باید زحمتمان بر باد برود؟ همیشه اعتقاد قلبی ام این بود که وقتی کاری میکنی و نیتت خیر است همه درها به رویت باز میشود!!! پس چرا اینجوری شد؟؟
یک ساعت و نیم گذشت و بچه کماکان آسیستول بود! ناامیدی بر همه مستولی شده بود. متخصص بیهوشی، جراح کودکان و استاد بخش ریه با پدر بیمار در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردند و تقریبا خبر مرگ کودک را به والدینش دادند! اما احیا ادامه پیدا کرد در حالی که هیچ کس از ما امیدی نداشت و تقریبا همه مطمئن بودند که حتی حتی حتی اگر بازگشتی در کار باشد، بیمار آسیب مغزی جدی دیده!!!
در طول احیا تقریبا تمام آنچه که در کتابهای احیا نوشته شده انجام شد و تمام اتفاقات بد افتاد! خونریزی ریه شروع شد و خون فوران میکرد! اگر بخواهم به زبان تخصصی پزشکی بگویم هموتوراکس(نوعی خونریزی) اتفاق افتاد و چست تیوب تعبیه شد. پیس میکر داخلی از طریق ورید فمورال گذاشته شد ولی کار نکرد! اسیدوز شدید و هیپوکلسمی و نارسایی آدرنال و ... رخ داد. مجبور شدیم خون کامل بدون کراس مچ تزریق کنیم و....
دو و نیم ساعت بیمار آسیستول بود (هیچ گونه علائمی از فعالیت الکتریکی قلب وجود نداشت و بوق ممتد فضا را پر کرده بود)! و پس از دو و نیم ساعت در نا امیدی کاملِ تیم احیا، ریتم قلب برگشت. هیچ کس خیلی خوشحال نبود! چون همه میدانستند که احتمال آسیب مغزی شدید بیمار خیلی خیلی بالاست! بیمار به آی سی یو فرستاده شد و همه اقدامات لازم برای هیپوکسی مغزی(وقتی اکسیژن کافی از طریق گردش خون به مغز نرسد، بیمار دچار هیپوکسی مغزی میشود و مغز آسیب میبیند) انجام شد. دمای سر بیمار پایین آورده شد تا از آسیب بیشتر جلوگیری شود. شب بیمار توسط متخصص فلوشیپ اعصاب، ویزیت شده بود و با توجه به قراین و شواهد احتمال مرگ مغزی مطرح شده بود. خستگی به تن همه مانده بود. اما معجزه اتفاق افتاد و ساعت یازده صبح فردا، کودک اکستوبه شد(بهبود یافت) و میگفت که میخوام برم خونه!!!!!!!!!
نمیدانم که چند مورد مشابه در دنیا اتفاق افتاده که کسی دو و نیم ساعت آسیستول باشد و فردا صبحش حرف بزند ولی میدانم که از نظر همه پزشکان دنیا این یک اتفاق نادر و یک معجزه است. آنچنان تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفته ام که هنوز ذهنم قادر به تحلیلش نیست. نوشتم که بگویم یک تیم حرفه ای یک احیای موفق و نادر را انجام داد و یک کودک را زنده نگه داشت در حالی که همه اعضایش در مقابل خواست خداوند همچون خسی در برابر باد احساس ناتوانی میکرد.
#دکتر_مجید_کیوان_فر
فوق تخصص ریه
"سبحان الله العظيم سبحان مااعظم شأنك يارب انت علي كل شئ قدير "
@zarrhbin