#پارت166
در اسانسور باز شد. به در خونه نگاه کردم. جرات بیرون رفتن از اسانسور رو نداشتم.
با احتیاط بیرون رفتم و گوشم رو به در چسبوندم تا شاید صدایی که باعث دلگرمیم بشه بشنوم ولی فقط سکوت.
گوشیم و برداشتم و برای میترا پیامک زدم.
"پشت درم"
پاهای خستم توان ایستادن نداشت. همونجا کنار در روی زمین نشستم و زانوهام رو تو اغوش گرفتم.
چند دقیقه بعد با صدای پایین اومدن دستگیره در، دل من رو هم پایین ریخت. فوری ایستادم و به در نگاه کردم.
میترا سرش رو بیرون اورد واروم لب زد:
_برو تو اتاقت.
لب زدم:
_کجاست?
با دلخوری سرش رو تکون داد و اروم گفت:
_اشپزخونه.
جلورفتم گفتم:
_اینجوری که میبینم اتاقم روبروی اشپزخونس.
_بیا تو حالا یه کاریش میکنیم.
اروم و بی صدا وارد شدم که در رو پشت سرم بستم و برگشتم تا از میترا تشکر کنم متوجه شدم داره شرمنده به روبروش نگاه میکنه رد نگاهش رو اروم گرفتم و سرم رو سمتش چرخوندم.
عمو اقا دست به سینه جلوی اشپزخونه ایستاد بود و نگاهمون میکرد.
یک قدم جلو اومد و گفت:
_کجا بودی ?
ناخواسته قدمی به پهلو برداشتم و پشت میترا ایستادم.
میترا که قصد اروم کردن همسر عصبیش رو داشت با لحن مهربونی گفت:
_حالا بزار بیاد تو یه ابی بخوره باهاش حرف بزن.
عمو اقا تن صداش رو بالا برد.
_نگار ازت سوال پرسیدم.
چه دلخوشی داره میترا، عمو اقا تا نفهمه من کجا بودم اجازه نمیده حتی وارد خونه بشم.
سرم رو پایین انداختم و اروم گفتم:
_دلم گرفته بود یکم پیاده روی کردم.
_دلت بی خود کرده بود. مگه من به تو نگفتم ...
صدای معترض میترا باعث شد تا ادامه نده.
_اردشیر.
هر دو بهم خیره بودن. سکوت بدی تو خونه حاکم شد که عمو اقا شکستش.
_فقط از جلوی چشمم برو.
تا میتونستم به دیوار چسبیدم و از کنارش رد شدم فوری وارد اتاقم شدم و در رو بستم نفس راحتی کشیدم. خدا کنه میترا نره.
روی تخت نشستم و به در خیره موندم صدای پیامک گوشیم بلند شد.
برداشتم و صفحش رو باز کردم.
"سالمی"
به پیام پروانه که هم نگرانیش رو میرسوند هم شوخ طبعی همیشگیش رو داشت. نگاه کردم. جوابش رو دادم.
"هنوز اره"
صدای ریزی به گوشم خورد پشت در رفتم و اروم بازش کردم هر دو روی مبل نشسته بودن.
_این چه حرفیه? دلت بیخود کرده!
_قرار ما از اول همین بوده.
_خب قرار اشتباهی بوده.
عمو اقا چپ چپ به میترا نگاه کرد.
_اونجوری نگاه نکن. تو برای این دختر یه زندان خوب درست کردی.
عمو اقا کلافه گفت:
_کدوم زندان.
_همین خونه ی قشنگی که براش خریدی.
_میترا جان این دختر دست من امانته.
_تو امانت رو اشتباهی گرفتی. این امانت اون پسر دهن بین نیست امانت...
عمو اقا دستش رو بالا اورد و سمت اتاق من برگشت و با من چشم تو چشم شد.
فاطمه علیکرم
🚫
#کپیحرام و پیگرد
#قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕