سلام
ی روز ی جایی یکی داشت از شهید بزرگوار شهید چمران صحبت میکرد انقد قشنگ صحبت میکرد که من عاشق مرامو معرفت شهید چمران شدم تو دلم با دکتر چمران صحبت میکردم که ایکاش ما هم کمی شبیه به شما میشدیم و راه شمارو ادامه میدادیم همینجوری که داشتم فکر میکردم گفتم ایکاش ی کتاب از شهید چمران داشتم که بیشتر از زندگیش میدونستم با ی چفیه ی قاشق و چنگال نمیدونم چرا اینارو خواستم ولی فرداش که رفتم دانشگاه خیلی اتفاقی یکی اومد ی کتاب راجبه شهید چمران بهم داد و ی چفیه با ی قاشق چنگالو چاقو (واقعا شهدا زنده هستن و به دردو دل هامون گوش میدن)شاید چیزی که من خواستم خیلی کوچیک بود اما بهم ثابت شد که شهیدا یکی از راه های رسیدن به خدا هستن.
#رفیق_شهید
#خاطرات_اعضا
#شهادت
#شهید_چمران
#رفیق_خدایی