🔸
خانه وقتی خانه است که همه دور هم باشند...
▫️صبحها بدون آن که رختخوابم را مرتب کنم از خانه بیرون میرفتم و وقتی به خانه برمیگشتم اتاقم مرتب بود، چای تازهدم توی قوری آماده بود، لباسهایم شسته شده بود و خانه از تمیزی برق میزد.
پایم را که توی راهروی خانه میگذاشتم، بوی خوش غذای مستکنندهی مامانپز روحم را تازه میکرد و جان میداد به پاهای بیرمقم. بیتوجه به اعتراضهای مادرم با همان لباسهای ببرون، خودم را پرت میکردم روی تخت و منتظر میماندم تا سفره باز شود.
آخ که چه دوران خوبی بود؛ بیمسئولیت بودم و حتی فکر هم نمیکردم که بیچاره مادرم چطور تمام امور خانه را تنهایی رتقوفتق میکند.
حالا من مادر شدهام. با یک بچهی شیرخواره و همسری که همیشه خسته است و فرصت نمیکند در خانه دست به سیاه و سفید بزند. خیلی هنر کند، یک چای برای خودش میریزد و لم میدهد روی مبل راحتی و تلویزیون را به نفع خودش مصادره میکند.
حالا میفهمم که مادر بودن سختترین، قشنگترین و درعینحال شیرینترین کار دنیاست. کاری که تا مادر نشوی و غذای دلخواه بچهات را درست نکنی، از درک بینظیرترین حس دنیا محرومی.
حالا میفهمم چرا مادرم هیچوقت خسته نمیشد؛ یا شاید خسته میشد، اما به روی خودش نمیآورد. چطور با آن همه کار و مشغله، همیشه لبخند به لب داشت و میگفت: «خانه وقتی خانه است که همهدور هم باشند».
صبحها زودتر از همه بیدار میشد و شبها دیرتر از همه میخوابید. هیچوقت گلایه نمیکرد، حتی وقتی ظرفها روی هم تلنبار بود یا لباسها شسته نشده از گوشهی اتاق چشمک میزدند، اما حالا میدانم پشت آن لبخندها چه خستگیهایی پنهان بود.
گاهی که نیمهشب از خواب بیدار میشوم و بچهام را در آغوش میگیرم تا آرامش کنم، یاد مادرم میافتم. به این فکر میکنم که او چند بار در نیمههای شب بیدار شد تا ما را آرام کند؟ چند بار برایمان قصه گفت و دعا کرد؟
حالا هر وقت سفره را پهن میکنم و غذای موردعلاقهی همسرم را میپزم، انگار مادرم کنارم ایستاده و با همان لبخند همیشگی میگوید: «این همان عشقی است که در قلب هر مادری هست».
مادری سخت اما زیباست. این راز مادر بودن است؛ خستگی، زیر سایهی عشق، دیگر خستگی نیست!
✍️زهرا حاجیزاده
🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🆔:@zeinabyavaran313