🕌 در کربلا چه گذشت؟ 🔹 شب عاشورا، امام حسين عليه السلام تنها از خيمه خود بيرون آمد و براى شناسايى به طرف بيابان رفت و به بررسى پستی و بلندی، و فراز و نشيبهاى بيابان پرداخت. ◀️ نافع بن هلال مى‏گويد: من پشت‏ سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحيه دشمن به او آسيب برسد از او دفاع كنم) امام فهميد و به من فرمودند: براى چه بيرون آمده‏ اى؟ عرض كردم: «از اينكه تنها بيرون رفتید پريشان شدم ،چرا كه لشكر اين طاغوت، در همين نزديكى است‏». امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودالهاى اين بيابان آمده‏ ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، ميدان و كمينگاه هاى ميدان را بشناسم. ▪️ سپس امام به نافع فرمود: «آيا نمى‏خواهى شبانه بين اين دو كوه بروى و جان خود را از اين گير و دار نجات دهى؟». 🌷 نافع تا اين سخن را شنيد، روى دو پاى امام افتاد و بوسيد و با سوز و گداز مى‏گفت: «مادرم به عزايم بنشيند (كه بروم) شمشيرم معادل هزار درهم، و اسبم نيز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا كرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏». 🔹 سپس امام به خيمه زينب عليها السلام وارد شد، نافع در مقابل خيمه در انتظار امام ايستاد، شنيد زينب به برادر مى‏گويد: آيا اصحاب خود را امتحان كرده‏ اى، من ترس آن دارم كه هنگام خطر تو را تنها بگذارند. 🌑 امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم ؛ديدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتياق كودك به مادرش، به مرگ اشتياق دارند». مقتل الحسین مقرم، ص262.