💚
#رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
قسمت دوم
🔻سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای☕ می ریخت که تلفن زنگ خورد. نگاه مریم و سعید برگشت سمت هم. نگاهی سرشار از تعجب و تا حدودی نگرانی.
سعید گوشی📞 رو برداشت. مادرش پشت خط بود.
🔸سلام سعیدجان؛ عزیز حالش بد شده. زود خودتو برسون.
🔹سلام مامان. شما خوبید الحمد لله؟ (نمی خواست بچه ها👦👧 قضیه رو بفهمن و نگران بشن. برای همین رفت توی اتاق.)
🔹چشم تا چند دقیقه دیگه میام.
🔴 عزیز، مادربزرگِ مادری سعید است. چند سالی میشه که دیابت داره. سعید رابطه ی عاطفی عمیق و خیلی صمیمی با مادربزرگش داره.💗 هرکاری براشون از دستش بر بیاد دریغ نمی کنه.✨
🔻سعید خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد و رو به مریم و بچه ها گفت:
🔹مامان یه کاری داره.میرم پیشش.
🔻از در خونه 🏠 که اومد بیرون، سریع یه پیام فرستاد برای مریم:
🔹عزیز حالش بد شده. میرم ببرمش دکتر.
🌸 این یکی از قرارهاییه که سعید و مریم با هم گذاشتن. اینکه نذارن بچه هاشون بی جهت دچار اضطراب و نگرانی بشن.👌 حتی موقع گوش دادن به اخبار وقتی خبری از قتل و آزار و شبیه اون پخش میشه، شبکه رو عوض می کنند. سریال های خشن و نامناسب هم همینطور. نمیخوان شور و نشاط و لطافت کودکی بچه هاشون از بین بره. امنیت روانی یعنی همه چیز کودکی.✨💎✨
🔵 بچه ها صبحانه شون رو خوردند. مریم برای میان وعده مدرسه بچه ها👦👧 نون و پنیر و سبزی آماده کرد.
فاطمه که امسال میرفت کلاس اول داشت دست و پاشکسته مانتوش رو اتو میکرد کرد و مامان زیرچشمی حواسش بود یه وقت دستش رو نسوزونه.
🔻 مریم یه سری کارها رو از همون خردسالی به عهدهی بچه ها گذاشته. کارهای شخصی مثل شستن جوراب و جارو کشیدن نوبتی اتاق یا کارهای عمومی خونه مثل آب دادن گل ها🌻🌷.
❤️ ادامه دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@zendegi_mahdavi☘