زندگی پس از زندگانی
《نظریه کوانتوم، درباره ی حیات پس از مرگ》 بخش1: ✍ بزرگترین سوالی که برای بسیاری از ما وجود دارد و ب
بخش2: مادی گرایی، که میگوید ماده تنها جزء سازنده واقعیت است، یکی ازین فرضیات می باشد. یکی دیگر از فرضیات مربوطه، تقلیل گرایی است. این مفهوم بیان می کند موجودات پیچیده را می توان با تقلیل آنها به فعل و انفعالات اجزایشان ، یا به موجوداتی ساده تر یا بنیادی تر، مانند ذرات مادی کوچک، شناخت و درک کرد”. (بیانیه ای برای علم پسا مادی گرایی) بررسی فرآیندهای عصبی – شیمیایی (نوروشیمیایی) مغز فرد در هنگامی که یک تجربه ذهنی برای وی پیش می آید، بسیار مهم است و می تواند بینش خاصی به دست دهد. بررسی این فرآیندها به ما می گوید که وقتی “این” نوع از تجربه رخ می دهد، “آن” وضعیت در مغز ایجاد می شود. اما ثابت نمی کند که فرآیندهای عصبی – شیمیایی آن تجربه را تولید کرده اند. اگر خود این تجربه فرآیندهای عصبی – شیمیایی را تولید کرده باشد چطور؟ گام بعدی تحقیقات ما آن است که تعیین کنیم آگاهی چگونه باعث تبدیل شدن ماده به ماده می شود. یک چیز مسلم است؛ با در دست داشتن همه اطلاعاتی که در مورد مستقل بودن آگاهی از مغز به دست آورده ایم، دیگر زمان آن رسیده که مرزهای چهارچوبی که برای علم پذیرفته ایم را جابجا کنیم و آنچه که فکر می کنیم می دانیم را زیرسوال ببریم. نتایج حاصل از این نظریه بسیار زیاد هستند. فقط تصور کنید که اگر حیات پس از مرگ توسط جامعه علمی تایید می شد، تا چه حد می توانست بر درک ما از علم، و همچنین فلسفه، مذهب و بسیاری از عرصه های دیگر زندگی ما تاثیر بگذارد؟ یک سخنرانی فوق العاده در ادامه به بررسی یک ایده بسیار جالب از سخنرانی دکتر گری شوارتز، استاد دانشگاه آریزونا می پردازیم. او در این مورد بحث می کند که آیا آگاهی انسان محصول مغز اوست، یا مغز آن را از جایی دیگر دریافت می کند. “برخی از دانشمندان و فیلسوفانی که تمایل به مادی گرایی دارند، حاضر نیستند به این پدیده اذعان کنند، زیرا این پدیده با مفهوم منحصر به فردی که آنها برای جهان در نظر گرفته اند، مغایرت دارد. رد کردن بررسی پسامادی گرایانه طبیعت یا امتناع از چاپ یافته های علمی قوی که از وجود یک چهارچوب پسامادی گرایانه پرده بر می دارند، با روح تحقیقات علمی در تضاد است. همیشه باید با داده های تجربی به شکلی مناسب برخورد شود. داده هایی که با نظریه ها و باورهای مطلوب ما سازگار نیستند نباید در قیاس ها نادیده گرفته شوند. این نادیده گرفتن ها در قلمرو ایدئولوژی مرسوم است، نه علم”. (دکتر گری شوارتز، استاد روانشناسی، پزشکی، مغز و اعصاب، روانپزشکی و جراحی در دانشگاه آریزونا) در مورد تجربه حالات نزدیک به مرگ چه چیزی می توان گفت؟ در ادامه بخشی از سخنرانی دکتر بروس گریسون در یک کنفرانس را ارائه کرده ایم. این کنفرانس توسط سازمان ملل متحد برگزار شده بود. دکتر گریسون را یکی از سردمداران مطالعات مربوط به تجربیات نزدیک به مرگ می دانند. او استاد ممتاز روانپزشکی و علوم عصبی – رفتاری در دانشگاه ویرجینیا است. در این کنفرانس، او به موارد مستند از افرادی اشاره می کند که از لحاظ بالینی مرده بودند (هیچ فعالیت مغزی نشان نمی دادند) ، اما همزمان هر آنچه روی تخت بیمارستان برای آنها رخ می داد را می دیدند. دکتر گریسون توضیح می دهد که چگونه با موارد متعددی از این دست مواجه شده است. افراد می توانند چیزهایی را توصیف کنند که قبل از تجربه مرگ، توصیف آنها غیرممکن بود. وی می گوید این نوع از مطالعات، به دلیل گرایش ما به نگاه علمی کاملا مادی گرایانه کم کم کنار گذاشته شدند. در جوامع علمی، دیدن، به معنای باور کردن است، و فقط در صورتی که چیزی را ببینیم می توانیم در موردش صحبت کنیم. مایه تاسف است که فقط به دلیل آنکه نمی توانیم چیزی را از طریق مادی گرایی توصیف کنیم، آن را فورا بی اعتبار تلقی نماییم. درک این واقعیت ساده که خود “آگاهی” یک “موجود” غیرفیزیکی است، برای بسیاری از دانشمندان دشوار بوده و چون این “موجود” غیر مادی است، آنها معتقدند نباید توسط علم مورد مطالعه قرار بگیرد. تجربه حالات نزدیک به مرگ (NDE ها) در یک دوره طولانی مستند شده و مورد مطالعه قرار گرفتند. برای مثال، در سال ۲۰۰۱، نشریه پزشکی بین المللی The Lancet ، نتایج یک تحقیق ۱۳ ساله روی تجربه حالات نزدیک به مرگ را منتشر کرد: “نتایج تحقیقات ما نشان می دهند که عوامل پزشکی نمی توانند موجب وقوع حالت نزدیک به مرگ شوند. همه بیماران مورد مطالعه ما دچار ایست قلبی شده بودند. آنها از لحاظ بالینی مرده محسوب می شدند و کاملا بیهوش بودند. این وضعیت ناشی از نرسیدن خون کافی به مغز بود. در آن شرایط، EEG (میزان فعالیت الکتریکی مغز) کاملا صفر می شود و اگر CPR در مدت ۵ الی ۱۰ دقیقه آغاز نشود، آسیب جبران ناپذیری به مغز وارد می شود و بیمار می میرد”. محققان ۳۴۴ بیمار را تحت نظر قرار دادند. ۱۸% آنها خاطراتی از زمانی که مرده یا بیهوش بودند (هیچ فعالیت مغزی نداشتند) به یاد دارند و ۱۲% ازآنها