📮✉️ نامهٔ عزیزی.. 🔵به مادرم تلفن☎️ زدم، به او گفتم که دیگر طاقتم تمام شده و می خواهم بچه هایم👫 را و همه چیز را بگذارم و بیایم. 🔴او در جواب گفت که: من می دانم که این حرفها را از روی ناراحتی می زنی و طاقت دوری بچه‌ها👫 و شوهرت👨 را نداری.. 🔴من می دانم که تو چقدر به شوهرت و بچه هایت علاقه مندی، می دانم که تو بی گذشت نیستی و با زندگی و بچه هایت قهر نمی کنی، حرف بزن، بگو، بخند تا ناراحتی ات تمام شود و برود، پس فردا بچه هایت بزرگ می شوند و خستگی هایت را درک می کنند... 🔴حتماً برو و با شوهرت آشتی کن، من هم فردا به خانه ات می آیم، تو فعلاً به خانه ما نیا... 🌕هر وقت حوصله ام از ایراد گیری های شوهرم سر می رود و طاقتم تمام می شود، مادرم مرا نصیحت می کند، مرا آرام می کند و دلداری می دهد و از قهر و داد و بیداد نگه می دارد، خودش به خانه ما می آید، مرا راهنمایی می کند و میگوید: شوهر حق دارد از خانه آشفته ایراد بگیرد... و بالاخره مرا سر عقل می آورد که زندگی ام را بهم نزنم و بچه هایم را آواره و بی مادر نکنم. 🌕به من می گوید من هم سالهای اول زندگی با پدرت بگو مگو داشتم، اگر خانه را ترک می کردم الان شما در به در بودید، سر و سامان درستی نداشتید، صبر کردم، ساختم، حالا زندگی مان خوب و شیرین شده و با داشتن فرزندانی مثل شما احساس خوشحالی و سر افرازی می کنم... 🔰پاسخ استاد علی اکبر حسینی در زیر 🔻با ما همراه شوید🔻 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆